- مطیب (پسرانه)
- معطرکننده، خوشبوکننده
معنی مطیب - جستجوی لغت در جدول جو
- مطیب
- پاکیزه و خوش بوشده
- مطیب
- خوشبو کننده
- مطیب ((مُ طَ یَّ))
- معطر شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بویه دان شمیندان
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
آزاد شده، بر حال خود گذاشته شده، نام یکی از سه برادری که در بخارا پول رایج قرون اولیه هجری راسکه زدند
سخنران
فرمانبردار
گفتار، نوشته
تر و تازه
خوشبوتر، پاکیزهتر
سخنران، نوشته خوان، اندرز گوی انجمنیک خواستگار مردی که زن می خواهد مرد خطبه خوان سخنران، واعظ، جمع خطباء (خطبا)
خوشبویی بویگی، پاکیزگی عطر زدنخود را خوشبو کردن بوی خوش زدن
خوش اندام خوشگل
بازگشت کننده به سوی خدا
چادر دارای تصویر پرندگان
کسی که خطبه می خواند، سخنران
خود را خوش بو ساختن، عطر زدن
پنهان شده، ناپدید شده، ناپدید
پنهان شدن، ناپدید شدن، دور شدن
هر چهارپایی که بر آن سوار شوند
بارانی، باران دیده، باران خورده
پاک تر، پاکیزه تر، خوش بوتر، حلال تر
پیر شدن، سفید شدن مو، پیری و سفیدی موی
عیب دار، عیب ناک، معیوب، ناقص، ناراست
به طرب آورنده، نوازنده، خواننده، رقاص
مسئله ای از علم، موضوع، مساله، جای طلب، مقصد
جواب دهنده، پاسخ دهنده، آنکه حاجت را برآورده می کند، اجابت کننده، از نام های خداوند
اطاعت کننده، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
می آبکی می آمیخته، شیردرهم
جواب دهنده، پاسخگوی
پاداش دهنده زن مرد دیده بیوه
صاحب شک و تهمت، بشک شده
مقصد، مسئله از علم، منظور