جدول جو
جدول جو

معنی مطنب - جستجوی لغت در جدول جو

مطنب(مُ نِ)
درازی دهنده بسیارگو. (غیاث) (آنندراج). آنکه عبارات را دراز کشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مطنب(مَ نَ)
گردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منکب والعاتق. (بحر الجواهر) ، بازو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مطنب(مُ طَنْ نَ)
خباء مطنب، خیمۀ استوار به طناب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خیمۀ به طناب استوار کرده. (ناظم الاطباء) : و سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقدم گردانید. (سندبادنامه ص 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطیب
تصویر مطیب
(پسرانه)
معطرکننده، خوشبوکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مذنب
تصویر مذنب
گناهکار، آنکه گناه کرده، آنکه کار زشت از او سر زده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطیب
تصویر مطیب
پاکیزه و خوش بوشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرب
تصویر مطرب
به طرب آورنده، نوازنده، خواننده، رقاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطلب
تصویر مطلب
مسئله ای از علم، موضوع، مساله، جای طلب، مقصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذنب
تصویر مذنب
غورۀ خرما
فرهنگ فارسی عمید
(مِ نَ / مُ نَ)
چیزی بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار و فراوان. (ناظم الاطباء). بسیار از خیر و شر. (از اقرب الموارد)
سپر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نِ)
دوردارنده کسی را از کاری و چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی یا چیزی که دور میشود و یا دور می دارد. (ناظم الاطباء) ، اسبی که کوزی ساقها دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). اسبی که ساقهای وی کوز باشد، کسی که اسب کتل و یا اسیر می برد. (ناظم الاطباء) ، آن که نسل شتران وی کم باشد، ضد میسّر. (از ذیل اقرب الموارد). خلاف میسر. (منتهی الارب ذیل یسر). و رجوع به میسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ)
اسب کتل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسب یدک. (از اقرب الموارد). یدک. جنیبه. جنیبت. مجنوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دور داشته. دور کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَحْوْ)
کشیدن اسب را به پالهنگ. جنب. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
پرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دروازه مانندی باشد که بالای آن برآمده عسل از زنبورخانه چینند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پارو و آن بیلی باشد از چوب مانند شانۀ بی دندان که بدان گل بر کناره های حوض و راه کشت و مانند آن بردارند. (آنندراج) (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). پارو و بیل چوبین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
کرانۀ زمین عجم که به زمین عرب پیوندد. (منتهی الارب) (آنندراج). آخرین جزئی که محدود می کند عربستان را و نیز سرحد عربستان با ممالک دیگر. (ناظم الاطباء). دورترین بلاد عجم به زمین عرب و نزدیکترین زمین عرب به زمین عجم. (از اقرب الموارد). نامی است برای بلادی که بین سواد عراق و سرزمین یمن واقع است. (ازمعجم البلدان). به اراضی بین سواد عراق و یمن یعنی به نجد و دهنا اطلاق می شود. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
در باد جنوب درآینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرضه شده در باد جنوب، بیگانه و اجنبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
کفلیز. (منتهی الارب). کفچلیز. (از مهذب الاسماء). مغرفه. (متن اللغه) (اقرب الموارد). کفگیر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). ج، مذانب، آبراهه بسوی زمین یا در پستی. (منتهی الارب). رهگذر آب در نشیب. (مهذب الاسماء). مسیل میان دو بلندی از زمین. کانال. ترعه. (یادداشت مؤلف). مسیل بین دو تپه یا مسیل آب به سوی زمین. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مذانب، نهری که از مرغزار بجانب دیگر رود. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). جوی خرد. (یادداشت مؤلف). ج، مذانب
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
گنه کار. (منتهی الارب). گناه کننده. (آنندراج). گناهکار. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). خطاکار. (ناظم الاطباء). که مرتکب گناه شود. (از متن اللغه). که صاحب گناه گردد. (متن اللغه) (از اقرب الموارد). بزهکار. مجرم اثیم. تبه کار. بزه مند. عاصی
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
دراز، کلمه دخیل است که در روزگار دولت ممالیک داخل عربی شده است. در آن هنگام رسم بود که در پیشاپیش صاحبان پایگاههای بلند جزو موکب آنان نیزه ای می بردند که بر فرازآن کره ای زرین بود و رتبۀ کسان را نشان می داد چنانکه بر نیزۀ موکب وزیر سه طوخ بود. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَنْ نِ)
غورۀ خرمای نیم رس که از دنباله رسیدن آغاز کند. (ناظم الاطباء). غورۀ خرما که رطب شدن گیرد. (آنندراج) (از منتهی الارب). غورۀ خرما که از طرف دم شروع به رسیدن و پخته شدن کند. نعت فاعلی است از تذنیب. رجوع به تذنیب و نیز رجوع به تذنوب شود، ماده شتری که از شدت درد زه دم خود را دراز کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معنب
تصویر معنب
مویز آرنده
فرهنگ لغت هوشیار
سرود گوی، آنکه دیگری را به خوش صدایی و غنا بطرب آورد، رامشگر، رامشی
فرهنگ لغت هوشیار
دور کرده دور رانده، پرهیز داده دور کرده پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد مقابل طنینی بقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذنب
تصویر مذنب
گنهکار، گناه کننده، خطاکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطب
تصویر منطب
منطبه پالونه
فرهنگ لغت هوشیار
توبره شکار، پیرا سپاه جماعتی سوار که بطمع غارت همراه لشکر شوند، جمع مقانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلب
تصویر مطلب
مقصد، مسئله از علم، منظور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطیب
تصویر مطیب
خوشبو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذنب
تصویر مذنب
((مُ نِ))
گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطرب
تصویر مطرب
((مُ رِ))
آوازخوان، نوازنده، رقاص، کسی که در کار طرب باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقنب
تصویر مقنب
((مِ نَ))
جماعتی سوار که به طمع غارت همراه لشکر شوند، جمع مقانب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلب
تصویر مطلب
((مَ لَ))
مقصود، مراد، جمع مطالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطیب
تصویر مطیب
((مُ طَ یَّ))
معطر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنب
تصویر مجنب
((مُ جَ نَّ))
دور کرده، پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد، مقابل طنینی، بقیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلب
تصویر مطلب
گفتار، نوشته
فرهنگ واژه فارسی سره