- مطرز
- نقش و نگاردار، گل و بوته دار، حاشیه دار
معنی مطرز - جستجوی لغت در جدول جو
- مطرز
- کسی که کارش نقش و نگار دادن به پارچه و جامه باشد، رفوگر
- مطرز
- نگارین زیور یافته گلدوخته گلدوزی شده جامه نگار گلدوز نقش و نگار داده. یا پارچه (جامهء) مطرز. پارچه (جامهء) نقش و نگار دار، مزین زینت داده: خطبه و سکه بنام او مطرز و مزین بود. آنکه در پارچه نقش و نگار ایجاد کند آنکه جامه را بخطوط و الوان زیبا بیاراید مانند قلابدوز: ... در آن ده مطرزی اوستاد بود که درآن ده مطرزگری کردی، رفوگر
- مطرز ((مُ طَ رَّ))
- نقش و نگاردار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آشکار
بطریق بروش بمانند. توضیح لازم الاضافه است
جامۀ دوخته شده از خز
نیزۀ کوتاه، علم، درفش
عام، شامل، روان، جاری
به طرب آورنده، نوازنده، خواننده، رقاص
چکش، پتک، چوبی که با آن پشم یا پنبه بزنند
درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغار، تغر، مرز، جلم
طرح شده، موردبحث قرار گرفته، محل طرح کردن، محل انداختن، جای افکندن
مستراح، مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
آغاز و اول چیزی
اسبی که سر و دم او سیاه یا سفید باشد
اسبی که سر و دم او سیاه یا سفید باشد
فاش کرده شده، نامه بازگشاده ظاهر و روشن، پیدا، پدیدار آبریز، جائی
گرد آورنده، گیرنده مزد، پناه دهنده، استوار کننده فراهم، پناه یافته، دریافت مزد گرفته، استوار درست فراهم آورده جمع کرده، پناه داده، بدست آورده، مسلم قطعی: وقوع این جرم محرز است. احراز کننده گرد آورنده، پناهگاه دهنده در حرز کننده، استوار کننده جمع محرزین. نگاه دارنده
از ریشه پارسی شیرازه دار شیرازه بند
کوپین چکچ کوتینک کوبن چکش چکش، پتک، چوبی که بوسیله آن پنبه یا پشم را بزنند، جمع مطارق. پوشیده ملبس: ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی و ز نوبهار باغ ارم برده رونقی... گه چون فلک بتاج مرصع متوجی گه چون چمن بقرطه رنگین مطرقی. (احمد بن محمد) توضیح باین معنی در عربی نیامده و ظاهرااین کلمه را از طریقه (نهالی دراز از پشم و جز آن بافته و گستردنی از موی و پشم بافته گرفته اند. نسخه بدل آن مقرطی آمده که با قوافی دیگر سازگار نیست
خز دوز، چادر خز داراک نو (مال نو)، گزافگر گزافکار دراز کار (زیاده روی کننده) چادر خز، آغاز: هر چیز لشکر کش پوشیده جامه پوشیده بدین مانک در تازی نیامده جامه و ردایی که از خز دوخته باشند، چادر خز چهارگوشه نگارین: جلال و مطرف و مهد عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (و یس و رامین)، جمع مطارف. مال نو. آغاز هر چیز اول هر چیزی، اسبی که سر و دمش سیاه یا سفید باشد مخالف اعضای دیگر و ی. آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند
روان و جاری
جای و مقام و محل، جای نهادن چیزی و جای طرح، جایگاه، قرارگاه خاصه، جائی که حیوانات در آن بسر برند جای افکندن
سرود گوی، آنکه دیگری را به خوش صدایی و غنا بطرب آورد، رامشگر، رامشی
تازه گشته، آبدار، پاکیزه تازه کرده شده، نم دار کرده، مصفی، تازه و تر
درختی است از تیره غان ها که در جنگلهای شمالی ایران بفراوانی میروید و در حقیقت یکی از گونه های درخت اولس است جلم کرزل تغار تغر مرز