نگارین زیور یافته گلدوخته گلدوزی شده جامه نگار گلدوز نقش و نگار داده. یا پارچه (جامهء) مطرز. پارچه (جامهء) نقش و نگار دار، مزین زینت داده: خطبه و سکه بنام او مطرز و مزین بود. آنکه در پارچه نقش و نگار ایجاد کند آنکه جامه را بخطوط و الوان زیبا بیاراید مانند قلابدوز: ... در آن ده مطرزی اوستاد بود که درآن ده مطرزگری کردی، رفوگر
علم گر. نگارساز. (منتهی الارب). آنکه جامه را علم کند. (مهذب الاسماء). علم گر. (دهار). آن که جامه با طراز و نگار میسازد. (ناظم الاطباء). علم نگار. نگارساز. آنکه جامه را نگار کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هوا روی زمین را شد مطرز به صافی آب دریا، نی به قرمز. بدایعی بلخی. دو مطرز به کیمیای سخن تازه کردند نقدهای کهن. نظامی
ابوعمرو مطرز، محمد بن عبدالواحد بن ابی هاشم. از ائمه لغت و علماء نحو است. اصلا از مردم ابیورد خراسان بود از این جهت او را در نسبت ’باوردی’ نویسند چه ابیورد را ’باورد’ نیز مینامند. در دارالسلام بغداد مقام داشت. در کسب هنر شیخ ابوالعباس تغلب نحوی را ملازم بود و چندان مواظبت حضرت آن استاد را نمود که در میان مردم به غلام تغلب معروف گردید از اینرو سمعانی وی را در ترجمه غلام تغلب از کتاب انساب ذکر کرده چون ابوعمرو در آغاز حال به حرفۀ تطریز که نگار کردن جامه است اشتغال داشت به لقب مطرز اشتهار یافت ولی پس از خوض در تحصیل علم قهراً از مزاولت آن عمل بازماند و از این جهت همواره درویش و نیازمند بود چنانکه قاضی احمد بن خلکان گفته: ’کان اشتغاله بالعلوم و اکتسابها قد منعه من اکتساب الرزق و التحصیل له فلم یزل مضیقا علیه’. ولادتش به سال 261 هَ. ق. اتفاق افتاد و بر اقتضاء استعداد در طلب فضل شد. فن اعراب و صناعت لغت و علم حدیث را نیک متقن ساخت بخصوص در احاطت لغت عرب به جایی رسید که همگنان از قصور خبرت، او را به کذب و جعل متهم میداشتند. او راست: کتاب الیواقیت شرح کتاب فصیح. وفات وی در 344 یا 345 در بغداد اتفاق افتاد. وی مقابل صفۀ پیر بزرگوار معروف کرخی مدفون است. (از نامۀ دانشوران ج 2 ص 176 تا ص 180). و رجوع به اعلام زرکلی ج 7 ص 132 و صاحب تغلب و ریحانهالادب ج 2 ص 418 شود
جامۀ با علم و نگار. (منتهی الارب). جامۀ منقش. (دهار). جامۀ با طراز و نگار. (ناظم الاطباء) ، زینت داده شده و طراز کرده شده. (غیاث) (آنندراج). نگارین کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ور بیابم آب در فکر آتش است آبی از آتش مطرز کس ندید. خاقانی. و در آن جمله هزار جامه ششتری بود مطرز به القاب امیر سدید ملک منصور ولی النعم ابوالقاسم نوح بن منصور... و پانصد جامۀ مطرز به القاب شیخ جلیل ابوالحسن عبیدالله بن احمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 48). آن کس که لباس وجود او به طرازسعادت مطرز است. (جهانگشای جوینی). - مطرز کردن، نگارین کردن. زینت دادن: مطرز کنند آنهمه مرز و بوم به منسوج خوارزم و دیبای روم. نظامی. - مطرز گردانیدن، منقش ساختن با طراز و نگار گردانیدن چیزی را: و دیباچۀ آن را به القاب ما مطرز گردانید. (کلیله و دمنه). عصابۀ عصیان به پیشانی باز بستند و شهری که دارالاماره بود به دست فرو گرفتند و خطبه و سکه به نام سلطان و... مطرز گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 249). سکه و خطبه به نام همایون سلطان در شهور سنۀ... مطرز گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 339). چون مسلمانان حاضر آمدند امامت و خطابت به ذکر خلفاء راشدین و امیرالمؤمنین مطرز و موشح گردانید. (جهانگشای جوینی). - مطرز گردیدن، زینت یافتن. نگارین شدن: و کسوت پادشاهی بدان مطرز گردد. (کلیله و دمنه). گر حلۀ حیات مطرز نگرددت اندیک در نماندت این کسوت از بها. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 12). - مطرز گشتن، مطرز گردیدن: وز مدحت ایشان نگر که ایدون گشته ست مطرز پر مقالم. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 302). و رجوع به ترکیب قبل شود