جدول جو
جدول جو

معنی محرز

محرز((مُ رِ))
احراز کننده، گرد آورنده، پناهگاه دهنده، در حرز کننده، استوار کننده، جمع محرزین
تصویری از محرز
تصویر محرز
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با محرز

محرز

محرز
گرد آورنده، گیرنده مزد، پناه دهنده، استوار کننده فراهم، پناه یافته، دریافت مزد گرفته، استوار درست فراهم آورده جمع کرده، پناه داده، بدست آورده، مسلم قطعی: وقوع این جرم محرز است. احراز کننده گرد آورنده، پناهگاه دهنده در حرز کننده، استوار کننده جمع محرزین. نگاه دارنده
فرهنگ لغت هوشیار

محرز

محرز
نعت فاعلی از احراز. کسی که گرد می آورد مزد را و سود می برد و برخورداری میکند از آن. (ناظم الاطباء). گردآورنده و گیرندۀ مزد. (آنندراج) ، استوارکننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آگاه و هوشیار، پرهیزگار. (ناظم الاطباء). بازدارندۀ فرج از زنا، جای پناه دهنده و در حرز کننده، بسیار نگاهدارنده. (آنندراج) ، مکان محرز، جای امن و امان. (ناظم الاطباء). مکان حریز. جای استوار
لغت نامه دهخدا

محرز

محرز
نعت مفعولی از احراز. فراهم آورده. جمعکرده شده. جمعکرده، پناه داده، به دست آورده، آنچه صاحب و دارنده اش آن را تباه شده بشمار نیاورد. (از اقرب الموارد) ، قطعی. مسلم، مالی در دست دیگری که دسترسی بدان ممنوع باشد، خواه مانع خانه باشد یا نگهبان. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا

محرز

محرز
نعت فاعلی از تحریز. پناه دهنده جای، استوارگردانندۀ جای. (از منتهی الارب) ، بسیار نگهدارنده. (آنندراج) ، نگهبان هوشیار و عاقبت اندیش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا