اسم المره است مصدر مسح را. (از اقرب الموارد). یک مالش. یک بار مسح کردن. رجوع به مسح شود، اندک. و اثر اندک که از لمس کردن دست نمناک بر روی جسم میماند، و از آن جمله است که گویند: علیه مسحه من جمال أو هزال، یعنی اندکی از آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
اسم المره است مصدر مسح را. (از اقرب الموارد). یک مالش. یک بار مسح کردن. رجوع به مسح شود، اندک. و اثر اندک که از لمس کردن دست نمناک بر روی جسم میماند، و از آن جمله است که گویند: علیه مسحه من جمال أو هزال، یعنی اندکی از آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
حرمت و سوگند و ذمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بینهما ملحه،میان آن دو حرمت و سوگند است. (از اقرب الموارد) جمع واژۀ ملح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملح شود
حرمت و سوگند و ذمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بینهما ملحه،میان آن دو حرمت و سوگند است. (از اقرب الموارد) جَمعِ واژۀ مِلح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملح شود
بارگی، یذکر و یؤنث. ج، مطایا، مطی، امطاء. (منتهی الارب). سواری و مرکب. (غیاث) (آنندراج). اشتر که نشست را شاید. ج، مطایا. (مهذب الاسماء). شتر سواری و هر ستور سواری که در سیر کوشش کند و بشتابد خواه ماده باشد و یا نر. ج، مطایا و مطی. ج ج، امطاء و نیز مطی بر واحد اطلاق می گردد. بارگی. ستور. ج، مطایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رکبت مطیه من قبل زید علاها فی السنین الذاهبات. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192). بر مطیۀ شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم. (مرزبان نامه چ سال 1317 ص 229)
بارگی، یذکر و یؤنث. ج، مَطایا، مَطی، اَمطاء. (منتهی الارب). سواری و مرکب. (غیاث) (آنندراج). اشتر که نشست را شاید. ج، مطایا. (مهذب الاسماء). شتر سواری و هر ستور سواری که در سیر کوشش کند و بشتابد خواه ماده باشد و یا نر. ج، مطایا و مطی. ج ج، امطاء و نیز مطی بر واحد اطلاق می گردد. بارگی. ستور. ج، مطایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رکبت مطیه من قبل زید علاها فی السنین الذاهبات. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192). بر مطیۀ شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم. (مرزبان نامه چ سال 1317 ص 229)
یک بار سرون زدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واحد نطح است. ودر حدیث است: فارس نطحه و نطحتان ثم لا فارس بعدها ابداً، یعنی: اهل پارس یک بار یا دو بار با مسلمانان به معرکه خواهند پرداخت پس آن ملک و سلطنت از دست ایشان خواهد رفت. (از منتهی الارب). رجوع به نطح شود
یک بار سرون زدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واحد نطح است. ودر حدیث است: فارس نطحه و نطحتان ثم لا فارس بعدها ابداً، یعنی: اهل پارس یک بار یا دو بار با مسلمانان به معرکه خواهند پرداخت پس آن ملک و سلطنت از دست ایشان خواهد رفت. (از منتهی الارب). رجوع به نطح شود
اندازۀ قامت، یقال هو بطحه رجل، آن قامت یک مرد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اعظم مراتب دینی پیش رومیان، و آنان چهار تن بودند: یکی مقیم قسطنطنیه و دومی در رومه و سومی در اسکندریه و چهارم در انطاکیه. (مفاتیح). و رجوع به بطریق شود
اندازۀ قامت، یقال هو بطحه رجل، آن قامت یک مرد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اعظم مراتب دینی پیش رومیان، و آنان چهار تن بودند: یکی مقیم قسطنطنیه و دومی در رومه و سومی در اسکندریه و چهارم در انطاکیه. (مفاتیح). و رجوع به بطریق شود
خو و خصلت، یقال: هذه بطحه صدق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، لایق و سزاوار چنین مقامی و امروزه در نزد مسلمانان شمال افریقا وجود دارد و نشانۀ آنها تاجی است بنام ’تاج البطرقه’. (دزی ج 1 ص 94). و رجوع به بطریق و بطرک شود
خو و خصلت، یقال: هذه بطحه صدق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، لایق و سزاوار چنین مقامی و امروزه در نزد مسلمانان شمال افریقا وجود دارد و نشانۀ آنها تاجی است بنام ’تاج البطرقه’. (دزی ج 1 ص 94). و رجوع به بطریق و بطرک شود
مطیه در فارسی: چارپا سواری حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر: من بنده از فلان ناحیت میایم آواز نوبت جهانداری و آوازه مکارم و معالی توشنیدم بر مطیه شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم
مطیه در فارسی: چارپا سواری حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر: من بنده از فلان ناحیت میایم آواز نوبت جهانداری و آوازه مکارم و معالی توشنیدم بر مطیه شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم