معنی مطحنه - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مطحنه
مطحنه
- مطحنه
- آسیاب، دوری و بشقاب خرد و کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مسحنه
- مسحنه
- سنگ بوی خوش سای. (منتهی الارب). صلاءه و سنگی که طیب را بر آن سایند. (از اقرب الموارد) ، تیشۀ سنگ شکن. (منتهی الارب) ، آنچه سنگ را بدان شکنند. ج، مَساحِن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مسحنه
- مسحنه
- تأنیث مسحن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مسحن شود
لغت نامه دهخدا
مصحنه
- مصحنه
- آوندی است مانند کاسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مطحیه
- مطحیه
- بقله مطحیه، ترۀ روئیده بر زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). مُطَحّی. گیاهی که میروید و می پوشاند روی زمین را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مطحیه
- مطحیه
- مظله مطحیه، سایبان بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا