جدول جو
جدول جو

معنی مطایره - جستجوی لغت در جدول جو

مطایره
(ضَ مَ)
پرانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). رمانیدن و پرانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مطایره
پرانیدن
تصویری از مطایره
تصویر مطایره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبایعه
تصویر مبایعه
مبایعت، با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطایبه
تصویر مطایبه
شوخی و مزاح کردن، خوش طبعی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
علنی شدن، آشکار شدن، آشکارا دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاصره
تصویر محاصره
کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن
محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
مؤنث مطیر. لیله مطیره، شبی بارانی. (مهذب الاسماء). و رجوع به مطیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
از ’م طر’ و ’طی ر’، بئر مطاره، چاه فراخ دهانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، (از ’طی ر’) چاه دورتک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ارض مطاره، زمین پرنده ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَطْطا رَ)
مأخوذ از مطهرۀ تازی، آوندی چرمین که در آن آب کنند و در سفر با خود بردارند. (ناظم الاطباء) : چون به پیش آب رسیدند دست به پشت اسب مالیدند و یک غرفه آب بر گرفتند و در مطاره ریختند. (قصص الانبیاء ص 143). و رجوع به متاره شود
لغت نامه دهخدا
(یِ رَ)
تأنیث طایر و هی قلیله. (ذیل اقرب الموارد از اللسان). طائره
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ رَ)
از ’ن ی ر’، بدی. و گویند: بینهم منایره، ای شر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(ضَلْیْ)
پاک کردن و پاکیزه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
خوش منشی کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی خوش طبعی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). با کسی خوش منشی کردن. (دهار). با کسی خوش طبعی و مزاح کردن. (غیاث) (آنندراج). شوخی کردن و بازی کردن با کسی. (از اقرب الموارد). طیبت. مفاکهه. شوخی. مزاح. خوش طبعی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ بَ / یِ بِ)
شوخی و مزاح و خوش طبعی و خوش منشی. (ناظم الاطباء). خوش منشی. ج، مطایبات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در حق خواجه زکی ابوالطبیب از طریق مطایبه گوید. (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 127).
بس کن خاقانی از مطایبه زیرا
باطن او درد و ظاهرش همه صاف است.
خاقانی.
و رجوع به مطایبت و مطایبه شود.
- مطایبه کردن، هزل کردن. شوخ طبعی کردن. شوخی کردن. مزاح کردن
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
حکایت کردن کردار کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ مَ)
راست کردن ترازو و پیمانه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دو پیمانه را با یکدیگر اندازه کردن و دیدن کمی و بیشی آنها را. (از منتهی الارب). عیار. پیمانه و ترازو را با پیمانه و ترازوی دیگر سنجیدن و امتحان کردن برای دانستن صحت کار آن. (از اقرب الموارد). راست کردن پیمانه ها و ترازوها با یکدیگر. (المصادر زوزنی). واکن کردن ترازو و قپان و پیمانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاوره شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بیع کردن به عوض. (المصادر زوزنی). معاوضه کردن در خرید و فروخت و مبادله نمودن در آن. غیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقایضه. تاخت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، با کسی خلاف کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغایرت شود
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ بَ)
مسایره. مسایرت. برابر رفتن با کسی و نبرد کردن با کسی در رفتن. (منتهی الارب). با کسی رفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). باهم رفتن. و رجوع به مسایرت شود
لغت نامه دهخدا
(شَزَ بَ)
نبرد کردن کسی را در خیر و نیکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، برگزیدن. (از تاج المصادر بیهقی). گزین کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مادر اندر زن پدر: چو آمد کوس سلطانی چه باشد کاس شیطانی ک چو آمد مادر مشفق چه باشد مهر ماریره ک (مولوی انجمن آنند) توضیح در دیوان کبیر مصحح آقای فروزانفر نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاریه
تصویر قطاریه
مار سیاه، اژدر مار، مار زهرپاش
فرهنگ لغت هوشیار
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
فرهنگ لغت هوشیار
مباینه و مباینت در فارسی: اویناختاری ناسازی از هم جدا شدن از یکدیگر جدا شدن با هم مخالف بودن جمع مباینات
فرهنگ لغت هوشیار
مبایعه و مبایعت در فارسی: خرید و فروش، سر سپردن هم پیمان شدن خرید و فروش کردن، بیعت کردن، خرید و فروش، بیعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهره
تصویر مباهره
خود ستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایره
تصویر طایره
مونث طایر
فرهنگ لغت هوشیار
مطیره در فارسی پرنده نگار جامه جامه ای از برد: گر تو نایستی ز پی میسره امیر ترسم که پر ز گرد بماندش مطیره. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
مغایرت در فارسی: در تازی: سودا پایا پای داد و ستد، در فارسی: نا سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطایبه
تصویر مطایبه
خوش منشی، شوخی و مزاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسایره
تصویر مسایره
مسایره و مسایرت در فارسی برابر رفتن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکره
تصویر مباکره
آمدن بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطیره
تصویر مطیره
((مَ طِ رِ))
نوعی چادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطایبه
تصویر مطایبه
((مُ یِ بِ))
شوخی و مزاح کردن، خوش طبعی کردن
فرهنگ فارسی معین
خوش طبعی، شوخی، ظرافت، لودگی، مزاح، هزل، شوخی کردن، مزاح کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد