جدول جو
جدول جو

معنی مطاول - جستجوی لغت در جدول جو

مطاول
(مَ وِ)
جمع واژۀ مطول. (ناظم الاطباء). مطاول خیل،رسنهای آنها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متطاول
تصویر متطاول
طویل، دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطاول
تصویر تطاول
گردن کشی کردن، اظهار قدرت کردن، دست درازی کردن، تعدی و گستاخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاولت
تصویر مطاولت
کاری را طول دادن و عقب انداختن، طول دادن در کاری، کار را به امروز و فردا افکندن، با کسی نبرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاوی
تصویر مطاوی
مطوی ها، پیچیده شده ها، در هم پیچیده ها، پیچ دارها، درنوردیده ها، جمع واژۀ مطوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاوع
تصویر مطاوع
سازگار، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاول
تصویر معاول
معول ها، تیشه های دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود، جمع واژۀ معول
فرهنگ فارسی عمید
(مَ فِ)
جمع واژۀ مطفل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مطفل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جایهای انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جایهای هلاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ معول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ معول به معنی آهنی که بدان کوه کنند و میتین. (آنندراج). و رجوع به معول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
از قبایل ازد. (از منتهی الارب). قبیله ای است از ازد. (از اقرب الموارد). بطنی است از ازد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نان فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نان پهن شده با مطمله. (از اقرب الموارد). و رجوع به مطمله شود، تیر آلوده به خون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آلوده شده به خون و قطران و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جایهای هلاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
مروسنده. رجوع به مزاولت و مزاوله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
گردن دراز. (آنندراج). کسی که گردن رابرای نگرستن چیزی دراز کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تکبر نماینده. (آنندراج). مغرور از تکبر و فیروز و مظفر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بلند. (آنندراج). دراز و طویل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : پس یقین حاصل می شود که تواریخ چندان اقوام مختلف و ازمان متطاول مطلقاً محقق نتواند بود. (رشیدی). و رجوع به تطاول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ محاله. (منتهی الارب). رجوع به محاله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
گردگردنده. و حواله کننده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ای)
گردن دراز کردن بوقت نگریستن به چیزی. (منتهی الارب). کشیده ایستادن مرد برای نگریستن دور. (از اقرب الموارد) ، گردن کشی کردن. (دهار) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). گردنکشی و تکبر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات). و مراداً بمعنی ظلم مستعمل میشود و در خیابان نوشته که تطاول بمعنی درازدستی و کنایه از ظلم و تعدی. (غیاث اللغات). تکبر و خودبینی و غرور و گستاخی و درشتی و بی شرمی و ظلم و جور و تعدی و زبردستی و دستبرد و درازدستی و تصرف ناحق. (ناظم الاطباء). فارسیان بمعنی ظلم و بیداد با لفظ کردن و کشیدن استعمال نمایند. (آنندراج) : و چون حال چنین بودی دستهای تطاول کوتاه بودی و عمال بر هیچ کس ستم نیارستندی کردن. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). به تغلب و تطاول شهر بدست گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 371). یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول بمال رعیت دراز کرده بود. (گلستان). قومی که از دست تطاول این بجان آمده بودند و پریشان شده بر ایشان گرد آمدند. (گلستان).
تاتطاول نپسندی و تکبر نکنی
که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند.
سعدی.
گفت در خدمت پادشاه اشتهاری یافته ام و کسی بر من تطاول ننموده. (جهانگشای جوینی).
نی من تنها کشم تطاول زلفت
کیست که او داغ آن سیاه ندارد.
حافظ.
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه بی قرارانند.
حافظ.
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تومن دیدم که دید.
حافظ.
، بلند گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزون شدن، فخر نمودن در درازی بنا و بلندی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خون رایگان رفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خون مهدور. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
جمع واژۀ اطول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ اطول، درازتر و فاضلتر و افزون تر. (آنندراج). رجوع به اطول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بر سپر زده، اناء مطحول، آوند پر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه سپل او درد کند. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). آنکه سپرز او بزرگ شده است. آنکه سپرز او درد کند. بیمار از سپرز. مبتلا به ناخوشی طحال. که طحال بیمار دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خداوند علت سپرز را مطحول گویند به تازی و سپرز را طحال گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت ایضاً) ، جغرلاوه برآورده (آب). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ لَ)
مطاوله: جنگی بپای شد که از آن سخت تر نباشد که خصمان در کار مطاولت افکندند و نیک بکوشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493). چون مسافت میان هر دو لشکر نزدیک شد کافر راه مطاولت در محاربت و مصابرت در مصاولت پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 201). سوار و پیادۀ ممالک خود بخواند و راه مطاولت در پیش نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 350). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ عَ)
با کسی نبرد کردن به طول. (تاج المصادر بیهقی). با کسی به درازی نورد کردن. (المصادر زوزنی). نبرد کردن به درازی و بفضل و توانایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کار بر کسی دراز کردن. (المصادر زوزنی). کار دراز کردن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) ، درنگ کردن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مماطله در دین و وعده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دور افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با یکدیگر کاویدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقاول
تصویر مقاول
جمع مقول، زبان ها
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبردار رام سازگار فرمانبردار مطیع، موافق سازگار جمع مطاوعین، (لغت) تابع: لوتسوی... و این از باب تفعل است مطاوع سوی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مطوی، شکن ها نورد ها پیچیدگی ها جمع مطوی: پیچیده گیها حلقه ها (چنانکه درمار ریسمان روده)، پیچیده ها مقابل منشورات: ناشرمطاوی بوی مشک و عرصه دولت... نتواند شد، شکنها نوردها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاول
تصویر مجاول
همگرد: در نبرد جولان کننده با هم (در نبرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطاول
تصویر متطاول
گردن دراز، تکبر نماینده مغرور، غارتگر و چپاول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
دراز دستی یازستن بیداد ستم، گردنکشی، گرد نکشی کردن، دراز دستی کردنتعدی و گستاخی کردن، دراز دستی، جمع تطاولات
فرهنگ لغت هوشیار
کاری را بتانی و درنگ انجام دادن بدرازا کشیدن کار: عجب تر آنست که تدارک این کار در مطاولت افکند، تاخیر کردن کسی را در و عده کار را دراز کردن بر کسی، جنگ را طول دادن، باهم نبرد کردن: و تایک تیر در جعبه امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند، تانی در کاری، تطویل جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
مطاوله و مطاولت در فارسی: درنگی کردن، دیر کردن، نبرد کردن، دور افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاوع
تصویر مطاوع
((مُ وِ))
فرمانبردار، مطیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطاول
تصویر تطاول
((تَ وُ))
گردنکشی کردن، دست درازی کردن و تعدی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطاولت
تصویر مطاولت
((مِ وِ لَ))
درنگ کردن در کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاول
تصویر مجاول
((مُ وِ))
جولان کننده با هم (در نبرد)
فرهنگ فارسی معین