سازگار، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطواع، عبید، منقاد
سازگار، فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فَرمان بَر، فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، سَر سِپرده، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، مُطیع، طایِع، مِطواع، عَبید، مُنقاد
محلهای اشک. مجراهای اشک. (فرهنگ فارسی معین). کنج های چشم. (آنندراج). دنبال چشم. (فرهنگ خطی). جمع واژۀ مدمع. رجوع به مدمع شود: بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند. (سندبادنامه ص 150) ، اشکها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فرهنگ فارسی معین شود
محلهای اشک. مجراهای اشک. (فرهنگ فارسی معین). کنج های چشم. (آنندراج). دنبال چشم. (فرهنگ خطی). جَمعِ واژۀ مدمع. رجوع به مدمع شود: بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند. (سندبادنامه ص 150) ، اشکها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فرهنگ فارسی معین شود
ج مسمع. (اقرب الموارد). گوشها. (غیاث). سمعها. رجوع به مسمع شود: چون زورق خورشید به واسطۀ دریای فلک رسید ندای تکبیر احزاب دین به مسامع اهل علیین رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 286). من ابیات سیف الدوله حمدانی که در حق برادر خویش ناصرالدوله گفته بود به مسامع امیر اسماعیل رسانیدم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190). از اطراف و جوانب مردم جامع غلغلۀ دعا و ثنای آن حضرت به مسامع سکان صوامع عالم بالا رسانید. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 396) ، هر نوع شکافی در بدن انسان چون چشمان و دو سوراخ بینی و غیره. و در این معنی آن را مفرد نباشد. (اقرب الموارد)
ج ِمِسمع. (اقرب الموارد). گوشها. (غیاث). سمعها. رجوع به مسمع شود: چون زورق خورشید به واسطۀ دریای فلک رسید ندای تکبیر احزاب دین به مسامع اهل علیین رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 286). من ابیات سیف الدوله حمدانی که در حق برادر خویش ناصرالدوله گفته بود به مسامع امیر اسماعیل رسانیدم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190). از اطراف و جوانب مردم جامع غلغلۀ دعا و ثنای آن حضرت به مسامع سکان صوامع عالم بالا رسانید. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 396) ، هر نوع شکافی در بدن انسان چون چشمان و دو سوراخ بینی و غیره. و در این معنی آن را مفرد نباشد. (اقرب الموارد)
جمع واژۀ مجمع (م م / م م ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). جاهای جمع شدن. (غیاث). مواضع گرد آمدن مردم. جاهای فراهم آمدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم از گرد راه قصد جامع کردم و روی بدان مجامع آوردم. (مقامات حمیدی). سلطان جاسوسان برگماشت واز مواضع و مجامع ایشان تجسس کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). صیت کرم اعراق و لطف اخلاق به اطراف و آفاق رسانیده و مسامع و مجامع را به نشر محامد اوصاف مطیب گردانیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 122) .و رجوع به مجمع شود، در شاهد زیر بمعنی جمیع آمده است: و بفرمود تامقنعه از سر وی فرو کشیدند... تا شرم دارد و حرکتی کند و او را از آن حالت مستکره آید که مجامع سر و روی او برهنه باشد. (چهارمقاله ص 114)
جَمعِ واژۀ مجمع (م َ م َ / م َ م ِ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). جاهای جمع شدن. (غیاث). مواضع گرد آمدن مردم. جاهای فراهم آمدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم از گرد راه قصد جامع کردم و روی بدان مجامع آوردم. (مقامات حمیدی). سلطان جاسوسان برگماشت واز مواضع و مجامع ایشان تجسس کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). صیت کرم اعراق و لطف اخلاق به اطراف و آفاق رسانیده و مسامع و مجامع را به نشر محامد اوصاف مطیب گردانیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 122) .و رجوع به مجمع شود، در شاهد زیر بمعنی جمیع آمده است: و بفرمود تامقنعه از سر وی فرو کشیدند... تا شرم دارد و حرکتی کند و او را از آن حالت مستکره آید که مجامع سر و روی او برهنه باشد. (چهارمقاله ص 114)
جنگها و کارهای سترگ و بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنگها و فتنه ها و کارهای بزرگ. (از اقرب الموارد) ، میل بعض مردم بر بعض و ستم یکدیگر و گروه گروه شدگی قوم به جهت عصبیت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جنگها و کارهای سترگ و بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنگها و فتنه ها و کارهای بزرگ. (از اقرب الموارد) ، میل بعض مردم بر بعض و ستم یکدیگر و گروه گروه شدگی قوم به جهت عصبیت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
واقف و هوشمند و آگاه. (ناظم الاطباء) ، آن که مطالعه کند. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). مطالعه کننده. خوانندۀ کتاب و جز آن: همانا که مستمعان و مطالعان این تاریخ این معانی را از قبیل احسن الشعر اکذبه دانند. (جهانگشای جوینی) ، مطالع بلد، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از افق آن بلد. (مفاتیح، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مطالع مستقیم فلک، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از معدل النهار در خط استواء و آن را به فارسی جوی راست گویند. (مفاتیح، یادداشت مرحوم دهخدا)
واقف و هوشمند و آگاه. (ناظم الاطباء) ، آن که مطالعه کند. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). مطالعه کننده. خوانندۀ کتاب و جز آن: همانا که مستمعان و مطالعان این تاریخ این معانی را از قبیل احسن الشعر اکذبه دانند. (جهانگشای جوینی) ، مطالع بلد، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از افق آن بلد. (مفاتیح، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مطالع مستقیم فلک، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از معدل النهار در خط استواء و آن را به فارسی جوی راست گویند. (مفاتیح، یادداشت مرحوم دهخدا)
جمع واژۀ مطلع. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) : و از مشارق ممالک و مطالع مسالک او شموس انصاف و... را طلوع داد. (سندبادنامه ص 8). به مهر خاتم دل در اصابعالرحمن به مهر خاتم وحی از مطالعالاعراب. خاقانی. و رجوع به مطلع شود
جَمعِ واژۀ مطلع. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) : و از مشارق ممالک و مطالع مسالک او شموس انصاف و... را طلوع داد. (سندبادنامه ص 8). به مهر خاتم دل در اصابعالرحمن به مهر خاتم وحی از مطالعالاعراب. خاقانی. و رجوع به مطلع شود
خوردنیها و طعام ها. جمع واژۀ مطعم. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوردنیها. ج مطعم. مطاعم و مشارب، مأکول و مشروب، خوردنیها و آشامیدنیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطعم شود
خوردنیها و طعام ها. جَمعِ واژۀ مَطعَم. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوردنیها. ج ِ مطعم. مطاعم و مشارب، مأکول و مشروب، خوردنیها و آشامیدنیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطعم شود
جمع مدمع، کنج چشم ها اشک ها اشکجای ها جمع مدمع: محلهای اشک مجراهای اشک، کنج چشمها، اشکها: شبی از شبهای زمستان که مزاج هوا افسره بود و مفاصل زمین درهم افسره سیلان از مدامع سبلان منقطع شده
جمع مدمع، کنج چشم ها اشک ها اشکجای ها جمع مدمع: محلهای اشک مجراهای اشک، کنج چشمها، اشکها: شبی از شبهای زمستان که مزاج هوا افسره بود و مفاصل زمین درهم افسره سیلان از مدامع سبلان منقطع شده