مطامع مطامع مطمع ها، چیزهایی که به آن طمع کنند، چیزهایی که مورد طمع و رغبت واقع شود، مورد حرص و آز ها، جمعِ واژۀ مطمع فرهنگ فارسی عمید
مطامع مطامع آرزوها و طمعها. جَمعِ واژۀ مطمع. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ طمع. خلاف قیاس چنانکه محاسن جمع حسن. (غیاث) (آنندراج) لغت نامه دهخدا
مطالع مطالع مَطلَع ها، جاهای برآمدن، جاها یا جهات طلوع ستارگان، آغاز کلام ها، جمعِ واژۀ مَطلَع فرهنگ فارسی عمید
مطاوع مطاوع سازگار، فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فَرمان بَر، فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، سَر سِپرده، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، مُطیع، طایِع، مِطواع، عَبید، مُنقاد فرهنگ فارسی عمید
مدامع مدامع جمع مدمع، کنج چشم ها اشک ها اشکجای ها جمع مدمع: محلهای اشک مجراهای اشک، کنج چشمها، اشکها: شبی از شبهای زمستان که مزاج هوا افسره بود و مفاصل زمین درهم افسره سیلان از مدامع سبلان منقطع شده فرهنگ لغت هوشیار