- مطاع
- کسی که مردم از او فرمان برداری و اطاعت کنند، اطاعت شده، فرمان برده شده
معنی مطاع - جستجوی لغت در جدول جو
- مطاع
- اطاعت و فرمانبرداری کرده شده
- مطاع ((مُ))
- اطاعت شده، در خور اطاعت، کسی که از او فرمان برداری و اطاعت کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مطعن ها، نیزه زن ها، جمع واژۀ مطعن
جمع مطعن، نیزه زنندگان نیش زنندگان جمع مطعن
جمع مطعم، خوردنگاه ها خوردنگاهان خوردنی ها خواره ها جمع مطعم
مطعم ها، جاهای غذا خوردن، خوراک ها، خوردنی ها، جمع واژۀ مطعم
آزمند
فرمانبردار
آگاه
فرستون در چادر، گردن، داغ پهلو در اشتر
منع کننده، بسیار بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، زاجر، معوّق، رادع،
بخیل، ممسک
بخیل، ممسک
پرطمع، طمع کار، حریص، آزمند
بسیار برنده، بسیار قطع کننده
جای طواف کردن، محل گردش و دور زدن
بخش ناکرده، غیرمفروز، مقابل مفروز، در علم حقوق ویژگی ملکی که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و قسمت هر یک مفروز و محدود نشده باشد
دانا و آگاه به کاری یا امری، با اطلاع
آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال
جای برآمدن، جا یا جهت طلوع ستارگان
آغاز کلام
در علوم ادبی نخستین بیت غزل یا قصیده
آغاز کلام
در علوم ادبی نخستین بیت غزل یا قصیده
مطلع ها، جاهای برآمدن، جاها یا جهات طلوع ستارگان، آغاز کلام ها، جمع واژۀ مطلع
اطاعت کننده، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، عبید، منقاد
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، عبید، منقاد
چیزی که به آن طمع کنند، آنچه مورد طمع و رغبت واقع شود، مورد حرص و آز
سازگار، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطواع، عبید، منقاد
درنگ کردن در کاری، تاخیر کردن، درنگ کردن در ادای حق کسی
حریص، طمعکار
بمعنی برنده، جمع قاطع
کالا و سود و منفعت و سامان و هر آنچه حوائج را سودمند باشد، کالا و اسباب
خارپشت
بخش ناکرده، قسمت نشده، مشترک
جای طلوع و جای برآمدن آفتاب و جزآن دانا و آگاه بکاری
چاپخانه
فرمانبردار رام سازگار فرمانبردار مطیع، موافق سازگار جمع مطاوعین، (لغت) تابع: لوتسوی... و این از باب تفعل است مطاوع سوی
جمع مطمع، دیده گاه ها دید ها، جمع مطمع، آزگاه ها آز انگیزه ها جمع مطمع
خاییدن، خاییدنی