- مطارده
- حمله کردن به یکدیگر
معنی مطارده - جستجوی لغت در جدول جو
- مطارده
- بیکدیگر حمله کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
با هم سخنی را در میان گذاشتن، مناظره کردن، جواب گفتن
حمله کردن بیکدیگر حمله و ر شدن، حمله: و لشکری را که همه بیاذق رقعه مطاردت مااند در پای پیل میفکن
مطارحه و مطارحت در فارسی: پاسخگویی، سگالش رایزنی مناظره کردن با کسی و جواب گفتن، مشورت کردن
جمع مفردی: (اهالی شهر را از مفارده و محترفه چنان حشرداد کردن و بیرون داد بردن که هرکه باز می ماند دکان او غارت میکردند) (مسامره الاخبار. 126)
موارده و مواردت در فارسی: هم آبشخوری، همزبانی هم سخنی باهم بیک آبشخور وارد شدن، ورود (بابشخور)، همزبانی همسخنی: . .} و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطافت مواردت از داستان شیر و گاو آغاز افتاده است که اصل آنست ) (کلیله. مصحح مینوی. 26- 2 5)
میانه راه، رانش انگیز انگیزه راندن مونث مطرد
بیابان درندشت، سیجگاه
جدایی
پیکار، چالش، ستیز، نبرد
زمین شخم شده، زمینی که جهت کاشتن چیزی آب داده باشند
جمع بطریق، سپهداران، کشیشان جمع بطریق بطریقان
تاوان گیری
دیدن، هم بینی، برنگری، تماشا، نگریستن
هم افزایی
آزرده شده
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
نم دیده، خیسیده، آلوده، آغشته
تفسیر و شرح کتاب اوستا یا کتاب زند، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)
مجاهدت، تلاش در راه دین، کوشش کردن، در تصوف مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی، جنگ با کافران در راه اسلام، جهاد
به چشم دیدن، نگریستن، نگاه کردن، صورت
متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابل مترادف، در علوم ادبی ویژگی دو کلمۀ مخالف هم مانند سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
زمینی که آن را شخم زده و برای کاشتن آماده کرده باشند
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
مال کسی را به زور ضبط کردن، جریمه و تاوان گرفتن، بازگیری، بازخواست
بطریق، قائد، پیشوا و فرمانده ارتش روم، فرمانده عالی رتبه
نام گروهی از رویگردانان (خوارج) پیروان عبد الکریم بن عجرد
مار سیاه، اژدر مار، مار زهرپاش
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
یکدیگر را زدن زد و خورد
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی