قطعه ای کوچک از چوب، استخوان، فلز، پلاستیک و امثال آنکه برای نواختن سازهای زهی به کار می رود، نوعی دام به صورت کیسۀ توری دسته دار که با آن پرنده را در هوا یا روی زمین صید می کنند یا در آب با آن ماهی می گیرند، دام
قطعه ای کوچک از چوب، استخوان، فلز، پلاستیک و امثال آنکه برای نواختن سازهای زهی به کار می رود، نوعی دام به صورت کیسۀ توری دسته دار که با آن پرنده را در هوا یا روی زمین صید می کنند یا در آب با آن ماهی می گیرند، دام
در بدیع اعراض از ماقبل و توجه به ما بعد با استعمال لفظ بل، مانند، برای مثال ای میوۀ دل من لا بل دل / وی آرزوی جانم لا بل جان، عارضش باغی دهانش غنچه ای / بل بهشتی در میانش کوثری اقامت کردن، مقیم شدن در یک جا، سر فرو افکندن و خاموش شدن، اعراض کردن، روگردانیدن، برگشتن از کسی، روی گردانیدن از چیزی پس از آنکه به آن روی آورده باشند
در بدیع اعراض از ماقبل و توجه به ما بعد با استعمال لفظ بل، مانندِ، برای مِثال ای میوۀ دل من لا بل دل / وی آرزوی جانم لا بل جان، عارضش باغی دهانش غنچه ای / بل بهشتی در میانش کوثری اقامت کردن، مقیم شدن در یک جا، سر فرو افکندن و خاموش شدن، اعراض کردن، روگردانیدن، برگشتن از کسی، روی گردانیدن از چیزی پس از آنکه به آن روی آورده باشند
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند، در 32 هزارگزی شمال غربی قاین، در منطقۀ کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 244 تن سکنه است. آبش از قنات و محصولش غلات و زعفران و شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند، در 32 هزارگزی شمال غربی قاین، در منطقۀ کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 244 تن سکنه است. آبش از قنات و محصولش غلات و زعفران و شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
به معنی تازه بختی باشد یعنی بخت و دولت تازه و نو، (برهان)، تازه بختی، (جهانگیری)، تازه و نو و مساعدت بخت، (آنندراج) (انجمن آرا)، و رجوع به حاشیۀ همین صفحه شود
به معنی تازه بختی باشد یعنی بخت و دولت تازه و نو، (برهان)، تازه بختی، (جهانگیری)، تازه و نو و مساعدت بخت، (آنندراج) (انجمن آرا)، و رجوع به حاشیۀ همین صفحه شود
دهی است از دهستان ژاوه رود بخش دزاب شهرستان سنندج، واقع در 43هزارگزی جنوب خاوری دزاب و 2هزارگزی تنگی سربا. دارای 500 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ژاوه رود بخش دزاب شهرستان سنندج، واقع در 43هزارگزی جنوب خاوری دزاب و 2هزارگزی تنگی سربا. دارای 500 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
برواره. (منتهی الارب). بالاخانه و حجرۀ بالای حجره. غرفه. (اقرب الموارد). خانه. (غیاث) ، صدر مجلس. (ناظم الاطباء). پیشگاه. مقابل پایگاه. پیشگاه خانه. (از اقرب الموارد). صدر اطاق. پیشگاه مجلس و شریفترین موضع آن و فی الحدیث انه کان یکره المحاریب، ای انه لم یحب ان یجلس فی صدرالمجلس و یرفع علی الناس. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، جای نشستن پادشاهان که از مردمان دورو ممتاز باشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). مقصوره. شاه نشین. شریفترین جای نشیمن. (آنندراج) (منتهی الارب). شریف ترین جایگاه ملوک. (از اقرب الموارد). ج، محاریب، استادنگاه امام در مسجد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جای امام در مسجد. (ترجمان علامۀ جرجانی). جای امام در مزکت. (مهذب الاسماء). شریفترین جای در مسجد. (دهار). طاق درون مسجد که به طرف قبله باشد چون طاق مذکور آلت حرب شیطان است لهذا محراب نام کردند. (غیاث). قبله. جایگاه امام در مسجد. (از اقرب الموارد). ج، محاریب: چو از زلف شب باز شد تابها فرومرد قندیل محرابها. منوچهری. و آنجا جاهای نماز و محرابها نیکو ساخته و خلقی از متصوفه همیشه آنجا مجاور باشند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 33). اینچنین بی هوش بر محراب و منبر کی شدی گر ز چشم دل نه عامه جمله نابیناستی. ناصرخسرو (دیوان ص 441). اگر سگ به محراب اندر شود مر آن را بزرگی سگ نشمریم. ناصرخسرو. سپس یار بد نماز مکن که بخفته ست مار در محراب. ناصرخسرو. ابوالمظفر سلطان عالم ابراهیم که خسروان را درگاه او بود محراب. مسعودسعد. امید خلق به درگاه او روا گردد که خسروی را قبله است و ملک رامحراب. مسعودسعد. ز بس که از تو فغان میکنم به هر محراب ز سوز سینه چو آتشکده ست محرابم. خاقانی. دیدۀ قبله چراغی چکند تاش محراب ز بدرالظلم است. خاقانی. در آن محراب کو رکن عراق است کمربند ستون انحراق است. نظامی. جنبش این مهد که محراب تست طفل صفت از پی خوشخواب تست. نظامی. فلک جز عشق محرابی ندارد جهان بی خاک عشق آبی ندارد. نظامی. گهی سجاده و محراب جستیم گهی رندی و قلاشی گزیدیم. عطار. کی دعای تو مستجاب شود که به یک روی در دو محرابی. سعدی. مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان وگر جنگ مغول باشد نگردانی ز محرابم. سعدی. نگه کرد قندیل و محراب دید بسوز از جگر ناله ای برکشید. سعدی. و پولاد انواع است... بهترین آن بلارک شاهی باشد که جوهرش بزرگتر باشد و روی آن بیشتر شکل محرابها بود. (عرایس الجواهر ص 236). - محراب ابرو، خمیدگی ابرو. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ، ابروی معشوق. - محراب اقصی،قبلۀ مسجد اقصی: بگردانم ز بیت اﷲ قبله به بیت المقدس و محراب اقصی. خاقانی. خبث ما را بارگاه قدس دور افکنداز آنک خوک را محراب اقصی برنتابد بیش از این. خاقانی. رجوع به اقصی شود. - محراب شکربوزه (بوره) ، کنایه از سنبوسۀ قندی است. (آنندراج). ، قبله. جهت عبادت. آنجا که روی بدان عبادت کنند: به یک هفته بر پیش یزدان بدند مپندار کآتش پرستان بدند که آتش بدان گاه محراب بود پرستنده را دیده پر آب بود. فردوسی. ، این لفظ بر محل مقدس و هیکل دلالت مینمود که خدای تعالی مشیت خود را در آنجا برای بنی اسرائیل ظاهر میفرمود وگاهی از اوقات محراب قصد از تمام هیکل می باشد. (قاموس کتاب مقدس) ، آتشدان. (بیرونی). المجمره. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، محل اجتماع و نشستن مردم. (از اقرب الموارد) ، مذبح. (منتهی الارب) ، کاخ، عن ابی عمرو بن العلاء قال: دخلت محراباً من محاریب حمیر، که مقصود شاعر کاخ و یا چیزی شبیه آن است. (از اقرب الموارد). بیشه. (منتهی الارب). بیشۀ شیر. (اقرب الموارد). ج، محاریب، گردن ستور. (از منتهی الارب). ج، محاریب، شیخک. صوفی. امام (در سبحه). (یادداشت مرحوم دهخدا)
برواره. (منتهی الارب). بالاخانه و حجرۀ بالای حجره. غرفه. (اقرب الموارد). خانه. (غیاث) ، صدر مجلس. (ناظم الاطباء). پیشگاه. مقابل پایگاه. پیشگاه خانه. (از اقرب الموارد). صدر اطاق. پیشگاه مجلس و شریفترین موضع آن و فی الحدیث انه کان یکره المحاریب، ای انه لم یحب ان یجلس فی صدرالمجلس و یرفع علی الناس. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، جای نشستن پادشاهان که از مردمان دورو ممتاز باشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). مقصوره. شاه نشین. شریفترین جای نشیمن. (آنندراج) (منتهی الارب). شریف ترین جایگاه ملوک. (از اقرب الموارد). ج، محاریب، استادنگاه امام در مسجد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جای امام در مسجد. (ترجمان علامۀ جرجانی). جای امام در مزکت. (مهذب الاسماء). شریفترین جای در مسجد. (دهار). طاق درون مسجد که به طرف قبله باشد چون طاق مذکور آلت حرب شیطان است لهذا محراب نام کردند. (غیاث). قبله. جایگاه امام در مسجد. (از اقرب الموارد). ج، محاریب: چو از زلف شب باز شد تابها فرومرد قندیل محرابها. منوچهری. و آنجا جاهای نماز و محرابها نیکو ساخته و خلقی از متصوفه همیشه آنجا مجاور باشند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 33). اینچنین بی هوش بر محراب و منبر کی شدی گر ز چشم دل نه عامه جمله نابیناستی. ناصرخسرو (دیوان ص 441). اگر سگ به محراب اندر شود مر آن را بزرگی سگ نشمریم. ناصرخسرو. سپس یار بد نماز مکن که بخفته ست مار در محراب. ناصرخسرو. ابوالمظفر سلطان عالم ابراهیم که خسروان را درگاه او بود محراب. مسعودسعد. امید خلق به درگاه او روا گردد که خسروی را قبله است و ملک رامحراب. مسعودسعد. ز بس که از تو فغان میکنم به هر محراب ز سوز سینه چو آتشکده ست محرابم. خاقانی. دیدۀ قبله چراغی چکند تاش محراب ز بدرالظلم است. خاقانی. در آن محراب کو رکن عراق است کمربند ستون انحراق است. نظامی. جنبش این مهد که محراب تست طفل صفت از پی خوشخواب تست. نظامی. فلک جز عشق محرابی ندارد جهان بی خاک عشق آبی ندارد. نظامی. گهی سجاده و محراب جستیم گهی رندی و قلاشی گزیدیم. عطار. کی دعای تو مستجاب شود که به یک روی در دو محرابی. سعدی. مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان وگر جنگ مغول باشد نگردانی ز محرابم. سعدی. نگه کرد قندیل و محراب دید بسوز از جگر ناله ای برکشید. سعدی. و پولاد انواع است... بهترین آن بلارک شاهی باشد که جوهرش بزرگتر باشد و روی آن بیشتر شکل محرابها بود. (عرایس الجواهر ص 236). - محراب ابرو، خمیدگی ابرو. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ، ابروی معشوق. - محراب اقصی،قبلۀ مسجد اقصی: بگردانم ز بیت اﷲ قبله به بیت المقدس و محراب اقصی. خاقانی. خبث ما را بارگاه قدس دور افکنداز آنک خوک را محراب اقصی برنتابد بیش از این. خاقانی. رجوع به اقصی شود. - محراب شکربوزه (بوره) ، کنایه از سنبوسۀ قندی است. (آنندراج). ، قبله. جهت عبادت. آنجا که روی بدان عبادت کنند: به یک هفته بر پیش یزدان بدند مپندار کآتش پرستان بدند که آتش بدان گاه محراب بود پرستنده را دیده پر آب بود. فردوسی. ، این لفظ بر محل مقدس و هیکل دلالت مینمود که خدای تعالی مشیت خود را در آنجا برای بنی اسرائیل ظاهر میفرمود وگاهی از اوقات محراب قصد از تمام هیکل می باشد. (قاموس کتاب مقدس) ، آتشدان. (بیرونی). المجمره. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، محل اجتماع و نشستن مردم. (از اقرب الموارد) ، مذبح. (منتهی الارب) ، کاخ، عن ابی عمرو بن العلاء قال: دخلت محراباً من محاریب حمیر، که مقصود شاعر کاخ و یا چیزی شبیه آن است. (از اقرب الموارد). بیشه. (منتهی الارب). بیشۀ شیر. (اقرب الموارد). ج، محاریب، گردن ستور. (از منتهی الارب). ج، محاریب، شیخک. صوفی. امام (در سبحه). (یادداشت مرحوم دهخدا)
اضراب مرد در خانه خود، اقامت کردن در آن. (از اقرب الموارد). اقامت ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). مقیم شدن به یک جا. (غیاث) ، سست رای شدن. (از اقرب الموارد). ضآله. ضؤوله. رجوع به ضآله و ضؤوله شود
اضراب مرد در خانه خود، اقامت کردن در آن. (از اقرب الموارد). اقامت ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). مقیم شدن به یک جا. (غیاث) ، سست رای شدن. (از اقرب الموارد). ضآله. ضؤوله. رجوع به ضآله و ضؤوله شود
جمع واژۀ مضرت. زیان ها و ضررها: و این دو صفت هوا و غضب به ضرورت به نفس درمی بایست تا به صفت هوا جذب منافع خویش کند و به صفت غضب دفع مضرات، تا در عالم کون و فساد وجود او باقی ماند و پرورش یابد. (مرصادالعباد چ شمس العرفاء ص 101)
جَمعِ واژۀ مضرت. زیان ها و ضررها: و این دو صفت هوا و غضب به ضرورت به نفس درمی بایست تا به صفت هوا جذب منافع خویش کند و به صفت غضب دفع مضرات، تا در عالم کون و فساد وجود او باقی ماند و پرورش یابد. (مرصادالعباد چ شمس العرفاء ص 101)
در تازی نیامده رود ها سازهای زهی زخمه خور، تور انبانی پرنده ای که در تور انبان گرفتار افتد منسوب به مضراب: سازهایی که آنها را بوسیله مضراب (زخمه) نوازند، مرغی که در مضراب گرفتار شده: ز آسیب تو از فلک فرو ریزند انجم چو کبوتران مضرابی. (انوری)
در تازی نیامده رود ها سازهای زهی زخمه خور، تور انبانی پرنده ای که در تور انبان گرفتار افتد منسوب به مضراب: سازهایی که آنها را بوسیله مضراب (زخمه) نوازند، مرغی که در مضراب گرفتار شده: ز آسیب تو از فلک فرو ریزند انجم چو کبوتران مضرابی. (انوری)