دهی است از دهستان میانکوه بخش چاپشلو شهرستان درگز، واقع در 25 هزارگزی جنوب باختری چاپشلو، با 247 تن سکنه، آب آن از چشمه است و سر راه شوسۀ قوچان - درگز قرار دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) دهی است از دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند، واقع در 12هزارگزی خط آهن جلفا - مرند، آب آن از چشمه و جمعیت آن 1862 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان میانکوه بخش چاپشلو شهرستان درگز، واقع در 25 هزارگزی جنوب باختری چاپشلو، با 247 تن سکنه، آب آن از چشمه است و سر راه شوسۀ قوچان - درگز قرار دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) دهی است از دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند، واقع در 12هزارگزی خط آهن جلفا - مرند، آب آن از چشمه و جمعیت آن 1862 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نصیرآباد. دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 8هزارگزی خاور ورزقان، در مسیر شوسۀ تبریز به اهر، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نصیرآباد. دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 8هزارگزی خاور ورزقان، در مسیر شوسۀ تبریز به اهر، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
تیر به نشانه رسیده، درست گوینده. مردی که قول و فعل و رای او صواب باشد. (ناظم الاطباء) ، برصواب رفته. صوابکار. درستکار. ضد مخطی. ضد خاطی. مقابل مخطی. (یادداشت مؤلف) : رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم. (کلیله و دمنه). در امضای این کار مصیب نبودم. (کلیله و دمنه). نیست در علم سخنرانی و در درس سخا مفتیی چون تو مصیب و ناقدی چون تو بصیر. سوزنی. من که در این شیوه مصیب آمدم دیدنی ارزم که غریب آمدم. نظامی. ، نیک رسنده به حقیقت چیزی و یا کاری. (از آنندراج). رسنده. (ناظم الاطباء) ، صواب یابنده. (از آنندراج). اصابت کننده. (ناظم الاطباء) : تا طبیب منطق نداند و جنس و نوع نشناسد در میان فصل و خاصه و عرض فرق نتواند کرد و علت نشناسد و چون علت نشناسد در علاج مصیب نتواند بود. (چهارمقاله ص 107) ، درست عمل، راست و درست: ملوک را یکی از رأیهای صائب و تدبیرهای مصیب آن است که... (کلیله چ مینوی ص 193)
تیر به نشانه رسیده، درست گوینده. مردی که قول و فعل و رای او صواب باشد. (ناظم الاطباء) ، برصواب رفته. صوابکار. درستکار. ضد مخطی. ضد خاطی. مقابل مخطی. (یادداشت مؤلف) : رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم. (کلیله و دمنه). در امضای این کار مصیب نبودم. (کلیله و دمنه). نیست در علم سخنرانی و در درس سخا مفتیی چون تو مصیب و ناقدی چون تو بصیر. سوزنی. من که در این شیوه مصیب آمدم دیدنی ارزم که غریب آمدم. نظامی. ، نیک رسنده به حقیقت چیزی و یا کاری. (از آنندراج). رسنده. (ناظم الاطباء) ، صواب یابنده. (از آنندراج). اصابت کننده. (ناظم الاطباء) : تا طبیب منطق نداند و جنس و نوع نشناسد در میان فصل و خاصه و عرض فرق نتواند کرد و علت نشناسد و چون علت نشناسد در علاج مصیب نتواند بود. (چهارمقاله ص 107) ، درست عمل، راست و درست: ملوک را یکی از رأیهای صائب و تدبیرهای مصیب آن است که... (کلیله چ مینوی ص 193)
جمع واژۀ مصب، موضع ریختن آب. (یادداشت مؤلف). محل. مورد. موضع: او به قلت عقل... و اسراف اموال نه در مصاب استحقاق و منع در مواضع اطلاق. (تاریخ جهانگشای جوینی). هر سال حملی... به کعبۀ معظم... فرستادی تا بر اشراف حرمین و فقرا و مستحقین صرف کردی و به مصاب استحقاق و مظان استیجاب رسانیدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 47) ، صوب. (یادداشت مؤلف). سوی
جَمعِ واژۀ مصب، موضع ریختن آب. (یادداشت مؤلف). محل. مورد. موضع: او به قلت عقل... و اسراف اموال نه در مصاب استحقاق و منع در مواضع اطلاق. (تاریخ جهانگشای جوینی). هر سال حملی... به کعبۀ معظم... فرستادی تا بر اشراف حرمین و فقرا و مستحقین صرف کردی و به مصاب استحقاق و مظان استیجاب رسانیدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 47) ، صوب. (یادداشت مؤلف). سوی
سرازیری نشیب، آماجیده آماژیده، دریابنده، درست، درستکار نیکرسنده بحقیقت امری صواب یابنده اصابت کننده مقابل مخطی: تاطبیب منطق نداند و جنس و نوع نشناسدء در میان فصل و خاصه و عرض فرق نتواند کرد وعلت نشناسد و چون علت نشناسد در علاج مصیب نتواند بود، درست گوینده، درست عمل درستکار، راست و درست: ملوک را یکی از رایهای صائب و تدبیرهای مصیب آنست که
سرازیری نشیب، آماجیده آماژیده، دریابنده، درست، درستکار نیکرسنده بحقیقت امری صواب یابنده اصابت کننده مقابل مخطی: تاطبیب منطق نداند و جنس و نوع نشناسدء در میان فصل و خاصه و عرض فرق نتواند کرد وعلت نشناسد و چون علت نشناسد در علاج مصیب نتواند بود، درست گوینده، درست عمل درستکار، راست و درست: ملوک را یکی از رایهای صائب و تدبیرهای مصیب آنست که