سرازیری نشیب، آماجیده آماژیده، دریابنده، درست، درستکار نیکرسنده بحقیقت امری صواب یابنده اصابت کننده مقابل مخطی: تاطبیب منطق نداند و جنس و نوع نشناسدء در میان فصل و خاصه و عرض فرق نتواند کرد وعلت نشناسد و چون علت نشناسد در علاج مصیب نتواند بود، درست گوینده، درست عمل درستکار، راست و درست: ملوک را یکی از رایهای صائب و تدبیرهای مصیب آنست که
تیر به نشانه رسیده، درست گوینده. مردی که قول و فعل و رای او صواب باشد. (ناظم الاطباء) ، برصواب رفته. صوابکار. درستکار. ضد مخطی. ضد خاطی. مقابل مخطی. (یادداشت مؤلف) : رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم. (کلیله و دمنه). در امضای این کار مصیب نبودم. (کلیله و دمنه). نیست در علم سخنرانی و در درس سخا مفتیی چون تو مصیب و ناقدی چون تو بصیر. سوزنی. من که در این شیوه مصیب آمدم دیدنی ارزم که غریب آمدم. نظامی. ، نیک رسنده به حقیقت چیزی و یا کاری. (از آنندراج). رسنده. (ناظم الاطباء) ، صواب یابنده. (از آنندراج). اصابت کننده. (ناظم الاطباء) : تا طبیب منطق نداند و جنس و نوع نشناسد در میان فصل و خاصه و عرض فرق نتواند کرد و علت نشناسد و چون علت نشناسد در علاج مصیب نتواند بود. (چهارمقاله ص 107) ، درست عمل، راست و درست: ملوک را یکی از رأیهای صائب و تدبیرهای مصیب آن است که... (کلیله چ مینوی ص 193)