جدول جو
جدول جو

معنی مصور - جستجوی لغت در جدول جو

مصور
دارای تصویر، دارای شکل و صورت
تصویری از مصور
تصویر مصور
فرهنگ فارسی عمید
مصور
صورت کننده، ایجاد کننده، آفریننده، شکل دهنده، موجد، بوجود آورنده
تصویری از مصور
تصویر مصور
فرهنگ لغت هوشیار
مصور
((مُ صَ وِّ))
نقاش، صورتگر
تصویری از مصور
تصویر مصور
فرهنگ فارسی معین
مصور
((مُ صَ وَّ))
نقاشی شده، دارای صورت و شکل
تصویری از مصور
تصویر مصور
فرهنگ فارسی معین
مصور
نقاش، صورتگر
تصویری از مصور
تصویر مصور
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصوری
تصویر مصوری
در تازی نیامده نگار گری صورت سازی نقاشی
فرهنگ لغت هوشیار
مصوره در فارسی مونث مصور بنگرید به مصور مصوره در فارسی مونث مصور و پندارنده مونث مصور، جمع مصورات. مونث مصور، جمع مصورات مونث مصور، جمع مصورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمصور
تصویر قمصور
ویران، از پا درآمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمصور
تصویر قمصور
((قَ))
خراب، ویران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصور
تصویر منصور
(پسرانه)
یاری داده شده، پیروزشده، پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تصور
تصویر تصور
انگارش، انگار، انگاشت، انگاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قصور
تصویر قصور
کوتاهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
ستاک، بن واژه، ریشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصوب
تصویر مصوب
برنهاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرور
تصویر مرور
بازبینی، بازنگری، رفت و آمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حصور
تصویر حصور
تنگدل، بخیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصور
تصویر خصور
جمع خصر، کمرها میان ها، گودی پاها، خانه های تازیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصور
تصویر تصور
صورت و پیکر گردیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصور
تصویر متصور
تصور شده، گمان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصون
تصویر مصون
حفظ شده، نگه داری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصور
تصویر منصور
نصرت داده شده، یاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منور
تصویر منور
نورانی، روشن شده، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقور
تصویر مقور
قیر اندود شده، گرد بریده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقصور
تصویر مقصور
کوتاه شده، مختصر و کوتاه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدور
تصویر مصدور
کسی که مبتلا به درد سینه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محور
تصویر محور
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
بازگشتن گاه، جای بازگشتن، محل صدور، در دستور زبان کلمه ای که آخر آن «تن» یا «دن» باشد به شرط آنکه هرگاه نون را از آخر آن حذف کنند بن ماضی بشود، مثل گفتن، رفتن، زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزور
تصویر مزور
تزویر کننده، دورو، دروغ گو، دروغ پرداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزور
تصویر مزور
ساختگی، دروغی، غذای مخصوص بیمار، مزوّره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
مقدم داشته شده، کسی که به ریاست و بزرگی برقرار گردیده، کسی که در صدر باشد، صدرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصور
تصویر متصور
کسی که صورت چیزی را در خیال خود مجسم می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسور
تصویر مسور
دارای النگو یا دستبند، زینت یافته، آراسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصغر
تصویر مصغر
در دستور زبان کلمه ای که علامت تصغیر (ک، چه، و) به آن افزوده باشند مانند پسرک، دریاچه، دخترو، تصغیر شده، کوچک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصوب
تصویر مصوب
آنچه به راستی و درستی آن حکم داده شده، تصویب شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرور
تصویر مرور
رفتن، گذشتن، گذر کردن، مطالعۀ اجمالی کتاب، سپری شدن
فرهنگ فارسی عمید