جدول جو
جدول جو

معنی مصفح - جستجوی لغت در جدول جو

مصفح(مُ صَفْ فَ)
پهن و عریض. (ناظم الاطباء). پهناور از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد پهن سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پهن سر. (مهذب الاسماء) ، شمشیر پهن. (ناظم الاطباء). تیغ پهن رخسار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصلح
تصویر مصلح
(پسرانه)
آنکه اصلاح می کند، اصلاح کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مصفا
تصویر مصفا
(پسرانه)
زیبا و با صفا، پاکیزه، پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مصرح
تصویر مصرح
تصریح شده، روشن و آشکار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصفح
تصویر تصفح
چیزی را به دقت ملاحظه کردن، رسیدگی و جستجو کردن، کتابی را صفحه به صفحه و بادقت مطالعه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
تصحیح کننده، کسی که غلط های کتاب یا نوشته ای را بگیرد و آن را بی غلط کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
تصحیف، خطا کردن در نوشتن، تغییر دادن کلمه با کم یا زیاد کردن نقطه های آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
نامه ها و اوراقی که آن ها را در یک جلد جمع کرده باشند، کتاب، قرآن مجید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
صحیح شده، درست شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصفح
تصویر متصفح
ملاحظه کنندۀ صفحه به صفحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصلح
تصویر مصلح
اصلاح کننده، به صلاح آورنده، نیکو کننده، آشتی دهنده، شایسته، نیکوکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصفا
تصویر مصفا
تصفیه شده، صاف شده، خالص، بی غش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صَفْ فَ حَ)
گوسپندی که وی را نادوشند تا بزرگ پستان و پرشیر نماید. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شمشیر پهن. مصفحه (م ص ف ف ح ) . ج، مصفحات. (منتهی الارب) (از آنندراج). شمشیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَفْ فِ حَ)
شمشیر پهن. مصفّحه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آشکار کرده، آشکار: اما اشتراط نیت در تیمم در نزد ابوحنیفه باین دلیل است که قصد داخل در ماهیت تیمم میباشد زیرا در کلمه فتیمموا و جوب قصد و نیت مصرح است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصبح
تصویر مصبح
کاسه بزرگ جام غار جی بامداد کردن زمان بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
تصحیح و اصلاحی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
مجموعه اوراقی که در یک جلد جای دهند، مجلد، کتاب و نیز بمعنی قرآن هم آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصفا
تصویر مصفا
تصفیه شده، روشن، بی آلودگی، پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطح
تصویر مصطح
زمین بی گیاه برهوت، خرمنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
مصفا در فارسی: پالوده زر آلوده کم عیار بود زر پالوده پایدار بود (سنائی)، پاکیزه صاف کرده شده تصفیه شده: عسل مصفی شراب مصفی، خالص بی غش: عیش مصفی، پاکیزه مبرا: هر آینه چون مرآت حکم از زنگار غرض و میل مصفاست و اثقم که اگر تفحص بسزا رود همه حال برائت ذمت من ظاهر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلح
تصویر مصلح
بصلاح و نیکویی آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
نگرنده خواننده تامل کننده نظر کننده ملاحظه کننده: و آخر ختم بر مضاحکی چند و هزلیات کنم تا متصفحان این کتاب... بدان تفرجی کنند جمع متصفحین
فرهنگ لغت هوشیار
پژوهش، بدقت ملاحظه کردن چیزی را نیک دیدن ژرف نگریستن رسیدگی و جستجو کردن، کتابی راصفحه بصفحه وبدقت مطالعه کردن، ژرف نگری، جستجو، جمع تصفحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفح
تصویر اصفح
مرد پهن پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصفح
تصویر تصفح
((تَ صَ فُّ))
چیزی را به دقت نگریستن، کتابی را صفحه به صفحه و به دقت مطالعه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصلح
تصویر مصلح
((مُ لِ))
اصلاح کننده، نیکو کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصفی
تصویر مصفی
((مُ صَ فّا))
تصفیه شده، صاف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصرح
تصویر مصرح
((مُ صَ رَّ))
تصریح شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
((مُ صَ حَّ))
کلمه ای که خطا نوشته شده، کلمه ای که خطا خوانده شده، کلمه ای که به واسطه کاستن یا افزودن نقطه های حروف تغییر یافته مانند، باد، یاد، روز، زور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
((مُ حَ))
نامه ها و اوراقی که در یک جلد مفرد کرده باشند، قرآن مجید، مفرد مصاحف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
((مُ صَ حُِ))
تصحیح کننده، کسی که غلط های نوشته یا کتابی را تصحیح کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصبح
تصویر مصبح
((مُ بِ))
سحرخیز، زیبارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصلح
تصویر مصلح
Moralist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مصلح
تصویر مصلح
moralista
دیکشنری فارسی به پرتغالی