جدول جو
جدول جو

معنی مصطلی - جستجوی لغت در جدول جو

مصطلی(مُ طَ)
کسی که خود را به آتش گرم می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصطفی
تصویر مصطفی
(پسرانه)
برگزیده، لقب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مصطفی
تصویر مصطفی
برگزیده، انتخاب شده، منتخب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصطکی
تصویر مصطکی
کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، بستخ، رماست، کندر رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصلی
تصویر مصلی
جای نماز خواندن، جای نماز و دعا، نمازگاه، محل مخصوص در خارج شهر که مردم در روزهای مخصوص برای نماز گزاردن به آنجا بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصلی
تصویر مصلی
نمازگزار، نمازخوان
فرهنگ فارسی عمید
کلمه ای که در زبان جمعی از مردم غیر از معنی حقیقی خودش برای موضوع خاصی متداول شده باشد، اصطلاح شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَ لِ)
نعت فاعلی از اصطلاق. بانگ کننده. (منتهی الارب). کسی که بانگ می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لِ)
ازبیخ برکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لَ)
از بیخ برکنده شده. که از بیخ و بن برکنده شده باشد. مستأصل:
قابل انوار عدل قابض ارواح مال
ف تنه آخرزمان از کف او مصطلم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
از یونانی ماستیخه، صمغ زردرنگ که از درخت ضرو تراود. (یادداشت مؤلف). یک نوع سم سقزی خوشبو و شبیه به کندر که آن را اراء و پلاجور و رماس و رماست و کیه نیز گویند و درخت آن را و کشک و ولمشک نامند. (ناظم الاطباء). صمغی است زردرنگ. (غیاث) (آنندراج). صمغ درختی است. (نزهه القلوب). علک الروم. (یادداشت مؤلف). علک رومی. (دهار) (مهذب الاسماء) (زمخشری). کیا. (یادداشت مؤلف). مصطکی که آخر آن را بأتلفظ کنند در لغت عرب ’مصطکا’ به فتح یاضم میم و الف مقصور و ’مصطکاء’ به فتح میم و الف ممدود است و اصل آن کلمه ای یونانی است و در فرانسه نیز آن را ماستیک نامند. آذربایجانیان گاهی نونی نیز به آخر آن بیفزایند و مصطکین گویند. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 2 شمارۀ 1). کرکم. (منتهی الارب). صمغی است که سپید آن را رومی مصطکی و سیاه آن را مصطکی نبطی گویند. درختش ریزه تر از کندر و سپید آن نافع جهت معده و مقعد و روده و جگر و سرفۀ کهنه به نوشیدن. (از منتهی الارب). نوعی است از علک رومی و آن عربی اصلی نیست بلکه دخیل است در لغت عرب، و هر دارویی که در وی مصطکی بکار برند عرب آن را مصطک گوید. مصطکی را کیا نیز گویند و به پارسی رماس و رماست خوانند. نیکوترین وی آن است که از قبرس آورند. مصطکی رومی بود و دو گونه است سفید که علک رومی است و روغن مصطکی را از آن گیرند و به سریانی علکا نامند و سیاه که قبطی یعنی مصری آن است. مصطکی سفید قطعه های بزرگ دارد و پوست درخت و چوب او به هم نیامیخته باشد. درعطرها و علاجها بکار برند و روغن آن را به هر عضوی که بمالند نرم شود و جگر و معده و امعأرا تقویت کند و اشتها بیفزاید. سرفه و نفث الدم و عفونت زایل کند. (از تذکرۀ صیدنۀ ابوریحان بیرونی). به پارسی کندر رومی خوانند و به سریانی کبا و به رومی مسطیخی و به یونانی سحینوس گویند و آن را علک رومی و کیه نیز گویند. جهت دفع زخم معده و سردرد و شقاق لبها و خونریزی زبان و سرفۀ بلغم و رانش شکم و شکستگی استخوان و سستی اعضا و ترشح زخم مؤثر است و بول را براند و مضمضۀ آن دندانها محکم گرداند و جرب را نافع بود. (از اختیارات بدیعی). صمغ آن را صمغ مصطکی گویند گونه ای از سقز که به صورت شیرابه ای بر اثر ایجاد شکاف از ساقه و شاخه های درختچۀ مصطکی خارج می شود و به صورت قطرات کوچکی در محل شکاف منعقد می گردد. قطرات سخت شدۀمصطکی به درشتی نخودی کوچک و رنگش زرد پریده و کمی شفاف است و بو و طعم آن ملایم به جو و مطبوع میباشد. در گرمای 108 درجه ذوب می شود، و بر اثر جویدن بسهولت در زیر دندان نرم می گردد. مصطکی کمی از آب سنگین تر است و در اتر و کلروفرم و اسانس تربانتین و به مقدارکم در الکل حل می شود. گاهی مصطکی به جای آنکه بر روی شاخه ها و ساقۀ درخت باقی بماند در پای درخت بر روی هم انباشته شده به صورت قطعات نسبتاً بزرگ درمی آید. این قسم نوعی خالص مصطکی را تشکیل می دهد. نوع اخیررنگ قهوه ای دارد و معمولاً دارای ماسه و ناخالصی های دیگر است. نوع مرغوب مصطکی به صورت دانه های کوچکی است و به مصرف جویدن می رسد. کندر رومی. کندوک. مصطکا. علک خاییدنی. کندور. علک رومی و مسطیخی:
به شرط بی بی شمس و به شرب باباخمس
به مصطکی و به بادام و پسته و عناب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 55).
و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 397 و گیاه شناسی گل گلاب ص 217 شود، درخت مصطکی، درختچه ای است از تیره سماقی ها که در حقیقت یکی از گونه های پسته به شمار می رود و شاخه های ناهموار و برگ هایی مرکب از5 تا 12 زوج برگچه با یک برگچۀ انتهایی دارد و معمولاً در نواحی بحرالروم (مدیترانه) مخصوصاً مجمعالجزایر یونان پرورش می یابد، از ساقه و شاخه های این درختچه بر اثر ایجاد شکاف شیرابه ای خارج می شود که بسهولت قطرات کوچکی در محل شکاف منعقد می گردد معمولاً از هر درخت سالیانه معادل 4 تا 5 کیلوگرم از این ماده که به مصطکی موسوم است به دست می آید. درخت علک رومی. درخت کندوک
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لَ)
اصطلاح شده. و معنای لفظی سوای معنی اصلی آن که همه مردم بر آن اتفاق دارند. (ناظم الاطباء). معنایی شایع نزد گروهی از مردم غیر از معنی حقیقی کلمه. مقرر. (یادداشت مؤلف). اصطلاح شده: و دیگر آنکه اطلاق به حسب اصل صناعتی بود و آن را مصطلح خوانند چنانک اطلاق لفظ قدیم بر کهنه به وضع و برآنچه وجودش را اولی نبود بحسب اصطلاح. (اساس الاقتباس ص 12)، معنایی که در محاورات مردم معمول باشد. معنای متداولی. (ناظم الاطباء).
- غلط مصطلح، واژه ای که مردم آن را به صورت غیرصحیح تلفظ کنند. اصطلاحی که تلفظیا کتابت آن به غلط در میان مردم متداول است مانند مصمم (م ص م م ) که به غلط مصمم (م ص م م ) گویند یا ثبات بجای ثبات. رجوع به اصطلاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لِ)
کسی که از استخوان روغن بیرون می کند. (ناظم الاطباء). روغن بیرون کننده از استخوان. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَکا)
مصطکا. رجوع به مصطکی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ فا)
برگزیده. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (دهار). برگزیده شده. (غیاث) (آنندراج). گزین کرده شده. گزیده. گزین. مختار. اختیارشده. انتخاب شده. (یادداشت مؤلف) ، صاف کرده شده. مصفا. (از غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ فا)
ابن عبدالله بن عبیدالله القسطنطینی، معروف به حاجی خلیفه و کاتب چلبی. صاحب کشف الظنون (متوفا به سال 1068 هجری قمری). رجوع به کاتب چلبی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ)
درنگی و دیری. (ناظم الاطباء). گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن: پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). منتظر ماندن. انتظار.
- بدون معطلی، بی معطلی. بدون درنگ. بدون انتظار کشیدن.
، بیکاری، سرگردانی. (ناظم الاطباء) ، اهمال و غفلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصلاه و مصلاه، به معنی دام. (منتهی الارب مادۀ ص ل ی) (ناظم الاطباء). رجوع به مصلاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
علی بن شجاع بن محمد... مصقله بن هبیره شیبانی مصقلی صوفی، مکنی به ابوالحسن. از محدثان مشهور است و به عراق و حجاز و خراسان سفر کرد و درسال 442 یا 443 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب). در فرهنگ اسلامی، محدث به کسی اطلاق می شود که در نقل و بررسی احادیث پیامبر اسلام تخصص دارد. این افراد در جمع آوری، تصحیح و تجزیه و تحلیل روایات پیامبر (ص) نقش ویژه ای دارند و در فرآیند بررسی حدیث به گونه ای عمل می کنند که احادیث صحیح به طور دقیق به نسل های بعدی منتقل شود. به همین دلیل، محدثان از جایگاهی خاص در تاریخ اسلام برخوردارند.
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
نسبت اجدادی است. منسوب به مصقله بن هبیره. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَلْ لی)
قطران مالیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اندوده شده و آلوده گشته. (ناظم الاطباء) ، طلا شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطلی شود
لغت نامه دهخدا
مستاصل مستاصل کننده در مانده از بیخ کنده بر کننده از بیخ بر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که در زبان جمعی از مردم غیر از معنی حقیقی خودش برای موضوع خاصی متدال شده است
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته سکز اراه کندرک رماس در تازی مصطکا و مسطکاء نیز آمده گونه ای سقز که بصورت شیرابه ای بر اثر ایجاد شکاف از ساقه و شاخه های درختچه مصطکی خارج میشود وبصورت قطرات کوچکی در محل شکاف منعقد میگردد. قطرات سخت شده مصطکی بدرشتی نخودی کوچک و رنگش زرد پریده و کمی شفاف است و بو و طعم آن ملایم ومطبوع میباشد. در گرمای 108 درجه ذوب میشود وبر اثر جویدن بسهولت در زیر دندان نرم میگردد. مصطکی کمی از آب سنگین تر است و دراتروکلروفرم واسانس تربانتین و بمقدار کم در الکل حل میشود. گاهی مصطکی بجای آنکه برروی شاخه ها و ساقه درخت باقی بماند در پای درخت بر روی هم انباشته شده بصورت قطعات نسبه بزرگ در میاید. این قسم نوع خالص مصطکی را تشکیل میدهد. نوع اخیر رنگ قهوه یی دارد ومعمولا دارای ماسه وناخالصی های دیگر است. نوع مرغوب مصطکی بصورت دانه های کوچکی است و بمصرف جویدن میرسد کندر رومی کندرک مصطکا علک خاییدنی کندرو علک رومی مسطنجی. یا درخت مصطکی. درختچه ایست از تیره سماقی ها که در حقیقت یکی از گونه های پسته بشمار میرود و شاخه های ناهموار وبرگهایی مرکب از 5 تا 12 زوج برگچه با یک برگچه انتهایی دارد و معمولا در نواحی بحرالروم (مدیترانه) مخصوصا مجمع الجزایر یونان پرورش می یابد. از ساقه و شاخه های این درختچه بر اثر ایجاد شکاف شیرابه ای خارج میشود که بسهولت قطرات کوچکی در محل شکاف منعقد میگردد. معمولا از هر درخت سالیانه معادل 4 تا 5 کیلوگرم از این ماده که به مصطکی موسوم است بدست میاید درخت علک رومی درخت کندرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطفی
تصویر مصطفی
برگزیده، گزین کرده شده، یکی از القاب حضرت رسول (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
معطل شدن منتظر ماندن، یا بدون (بی) معطلی. بودن درنگ و وقفه: بی معطلی قبول کرد، سرگردانی. در تازی نیامده هشتگی سر گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلی
تصویر مصلی
نمازگزار، نماز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطلح
تصویر مصطلح
((مُ طَ لَ))
اصطلاح شده، واژه ای که بین مردم غیر از معنی حقیقی خود برای موضوع خاصی متداول شده باشد
فرهنگ فارسی معین
((مَ طَ))
گونه ای سقز که به صورت شیرابه ای بر اثر ایجاد شکاف از ساقه و شاخه های درختچه مصطکی خارج می شود و به صورت قطرات کوچکی در محل شکاف منعقد می گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصطفی
تصویر مصطفی
((مُ طَ فا))
برگزیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطلی
تصویر معطلی
((مُ عَ طَّ))
چشم انتظاری، بلاتکلیفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصلی
تصویر مصلی
نمازخانه، نمازگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تاخیر، درنگ، انتظار، بلاتکلیفی، عطلت، فروگذاری، وقفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زبان زد، اصطلاح شده، تعبیر، واژه
متضاد: غیرمصطلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برگزیده، منتخب
فرهنگ واژه مترادف متضاد