جدول جو
جدول جو

معنی مصطبح - جستجوی لغت در جدول جو

مصطبح
(مُ طَ بِ)
صبوحی کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صبوح آشامیده. (یادداشت مؤلف) ، چراغ افروزنده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه چراغ می افروزد. (ناظم الاطباء). برکننده و روشن کننده چراغ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مکان مخصوصی که اندکی از سطح زمین یا کف اتاق بلندتر باشد و کسی بر آن بنشیند، سکو، تخت
فرهنگ فارسی عمید
کلمه ای که در زبان جمعی از مردم غیر از معنی حقیقی خودش برای موضوع خاصی متداول شده باشد، اصطلاح شده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ طَ بَ)
مصطبه. دکان (= سکو). (از تاج العروس). تخت (در معنی سکو). دکان مانندی که برای نشستن سازند، و به هندی چبوتره است. (آنندراج). دوکان مانندی که بر آن نشینند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). دوکان که بر آن نشینند. (لغت نامۀ مقامات حریری). دوکان. (دهار). سکو. سکو که بر آن نشینند. ج، مصطبات، مصاطب. (یادداشت مؤلف) ، محل اجتماع مردمان. ج، مصاطب. (ناظم الاطباء) ، جایگاه غربا، لغت بغدادی است. (مهذب الاسماء). جای غریبان. جایگاه گدایان. ایوانهای اطراف مسجد. (زمخشری). کاروانسرای غریبان. (لغت نامۀ مقامات حریری)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
دشت بی گیاه، جایی که آن را برای کوفتن درویده و خرمن برابر و هموار کنند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
جای صبح کردن، هنگام صبح کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
صبح کرده. به صبح درآمده. بامدادکرده. به بامداد درآمده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). کاسۀ بزرگ که بدان صبوحی کنند. ج، مصابح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ بِ)
نعت فاعلی از اصطبار. آنکه شکیبایی می کند. (ناظم الاطباء). شکیبایی کننده، درپی رونده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه از پی می رود. (ناظم الاطباء) ، در پی قصاص رونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خود را به ستم بازدارنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ طَ بَ / بِ)
مصطبه. میخانه. و به صاد و به ضاد هر دو آمده (یعنی مصطبه و مضطبه). (غیاث) (آنندراج). میخانه و میکده. (ناظم الاطباء). دکانی که آنجا نشینند و شراب خورند و به سین و صاد (یعنی مسطبه و مصطبه) هر دو آمده است. (یادداشت مؤلف) :
نی چون تو کسی که آب تتماج خورد
در مصطبه ها بغل زند کاج خورد.
سوزنی.
دل فرق نمی کند همی دانه ز دام
در مصطبه پخته به که درجامع خام.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 614).
رخت کاول ز در مصطبه برداشته ایم
هم بر آن منزل برداشت فرودآر مرا.
خاقانی.
خورده به رسم مصطبه می در سفالین مشربه
قوت مسیح یکشبه در پای ترسا ریخته.
خاقانی.
شعر به من صومعه بنیاد شد
شاعری از مصطبه آزاد شد.
نظامی.
در مصطبه عور پاکبازیم
در میکده رند دردخواریم.
عطار.
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی است.
حافظ.
بر بوی آنکه جرعۀ جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت.
حافظ.
در مصطبۀ عشق تنعم نتوان کرد
چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی.
حافظ.
به صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد.
حافظ.
، مصطبه. سکو. دکان. جایگاهی که غریبان نشینند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لَ)
اصطلاح شده. و معنای لفظی سوای معنی اصلی آن که همه مردم بر آن اتفاق دارند. (ناظم الاطباء). معنایی شایع نزد گروهی از مردم غیر از معنی حقیقی کلمه. مقرر. (یادداشت مؤلف). اصطلاح شده: و دیگر آنکه اطلاق به حسب اصل صناعتی بود و آن را مصطلح خوانند چنانک اطلاق لفظ قدیم بر کهنه به وضع و برآنچه وجودش را اولی نبود بحسب اصطلاح. (اساس الاقتباس ص 12)، معنایی که در محاورات مردم معمول باشد. معنای متداولی. (ناظم الاطباء).
- غلط مصطلح، واژه ای که مردم آن را به صورت غیرصحیح تلفظ کنند. اصطلاحی که تلفظیا کتابت آن به غلط در میان مردم متداول است مانند مصمم (م ص م م ) که به غلط مصمم (م ص م م ) گویند یا ثبات بجای ثبات. رجوع به اصطلاح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مصباح به معنی کاسۀ بزرگ که صبوح کنند به آن. (آنندراج). و رجوع به مصابح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَب ب)
نعت مفعولی از اصطباب. ریخته شده و پراکنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کلمه ای که در زبان جمعی از مردم غیر از معنی حقیقی خودش برای موضوع خاصی متدال شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطح
تصویر مصطح
زمین بی گیاه برهوت، خرمنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطب
تصویر مصطب
سندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصبح
تصویر مصبح
کاسه بزرگ جام غار جی بامداد کردن زمان بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصابح
تصویر مصابح
جمع مصباح، چراغ ها، کاسه ها، جام های غار جی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطبر
تصویر مصطبر
شکیپا شکیبا، پیرو
فرهنگ لغت هوشیار
مصطبه در فارسی: سکو، میخانه سکویی که بر آن نشینند، مکانی که از سطح زمین یا کف اطاق اندکی بلندتر باشد و بر آن نشینند، جایگاه مردم محل اجتماع مردمان، جای غریبان جایگاه گدایان، دکانی بر در میخانه که برآن می نشستند و شراب میخوردند، میخانه میکده: شعر بمن صومعه بنیاد شد شاعری از مصطبه آزاد شد، (نظامی. گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطبه
تصویر مصطبه
((مِ یا مَ طَ بِ))
سکو، تخت، محل اجتماع مردمان، جایگاه گدایان، میخانه، میکده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصبح
تصویر مصبح
((مُ بِ))
سحرخیز، زیبارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصطلح
تصویر مصطلح
((مُ طَ لَ))
اصطلاح شده، واژه ای که بین مردم غیر از معنی حقیقی خود برای موضوع خاصی متداول شده باشد
فرهنگ فارسی معین
زبان زد، اصطلاح شده، تعبیر، واژه
متضاد: غیرمصطلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سکو، تخت، جایگاه ویژه، میکده، میخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد