جدول جو
جدول جو

معنی مصراح - جستجوی لغت در جدول جو

مصراح(مِ)
ماده شتری که شیر آن کف نکند. (ناظم الاطباء) ، ماده شتر که چرا کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصباح
تصویر مصباح
چراغ، ظرف یا قدحی که در آن صبوحی بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صراح
تصویر صراح
خالص، ناب، سره، پاک، بی آلایش، بدون ظرف مثلاً وزن خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصرح
تصویر مصرح
تصریح شده، روشن و آشکار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصراع
تصویر مصراع
یک نیمه از یک بیت شعر، یک لنگۀ در
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صَرْ را)
ناقه و جز آن که آن را ندوشندتا شیر در پستانش جمع شده و در نظر مشتری بزرگ پستان و پرشیر نماید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آن شتر که ندوشند او را تا پستان او بزرگ نماید. (مهذب الاسماء). شتر ماده که مالک آن شیر آن ندوشد تا خریدار را فریب دهد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به صری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شب جای ستور. (منتهی الارب). موضعی که شتران به سوی آن روند و آرام گیرند. (غیاث اللغات). مأوی و آرامگاه و محل استراحت شبانگاهی شتر و گاو و اغنام. (از اقرب الموارد). مناخ. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نشاط. شادی. (غیاث اللغات). شادمانی وفیرندگی و خرامش. اسم است مصدر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
خالص و بی آمیغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُرْ را)
نوعی از ملخ که خورده میشود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نصیرآباد. دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 8هزارگزی خاور ورزقان، در مسیر شوسۀ تبریز به اهر، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رجل مصراد، مرد توانا بر سرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مرد ضعیف بر سرما. (منتهی الارب) (آنندراج). (از لغات اضداد است). آنکه طاقت سرما ندارد. (مهذب الاسماء) ، سرما زده، سهم مصراد، تیر درگذرنده. زمین بی آب وگیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نیمۀ در که به هندی کواراست. (منتهی الارب). یک لنگه از دو لنگۀ در. ج، مصاریع. (ناظم الاطباء). یک پاره از دو پارۀ دری دولختی. (المعجم ص 30)... تختۀ در را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). یک لت از دو لت در. لت. لخت. لنگۀ در. (یادداشت مؤلف). طبقه. طبق. ج، مصارع. (مجمل اللغه). مصراع و مصرع هر دو درست است به معنی یک تخته در که آن را لخت در و طبقۀ در نیز گویند. و به هندی کوار نامند. (از غیاث) (آنندراج) : در آتشکده بکندند و آن دو مصراع بودند از طلا و آن را برکندند و به پیش حجاج بردند. (ترجمه تاریخ قم ص 90) ، (اصطلاح عروض) نیم بیت. (دهار). نیم بیت شعر. (مهذب الاسماء). نیمۀ شعر. (منتهی الارب). یک لنگه از شعر. (ناظم الاطباء). هر نیمه از دو نیمۀ بیت که در متحرکات و سواکن به هم نزدیک باشند و هر یک را بی دیگری بتوان انشا و انشاد کرد. (المعجم ص 30). نیمۀ بیت را از آن جهت مصراع خوانند که همچنانکه از در دو طبقه هر کدام طبقه را که خواهند باز و فراز توان کرد بی دیگری نتواند بود و چون هر دو طبقه را به هم فرازکنند یک در باشد، از بیت نیز هر کدام مصراع را که خوانند بی دیگری بیت نتواند بود. (غیاث) (آنندراج). مصراع نصف بیت را گویند. در اصطلاح بلغا آن است که از سه قالب یا چهار قالب مرکب شده باشد، کمتر و بیشتر روانیست که آن از قبیل نظم نبود، اگرچه منقول است که بزرگی یک مصراع برحسب قانون و مصراع دوم دراز گفته:
مصراع اول:
آب را و خاک را بر سر زنی سر نشکند.
مصراع دوم:
آب را و خاک را یک جا و اندر هم کنی خشتی پزی...
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
یک نیمۀ شعر. نصف یک بیت، چنانکه ’چو ایران نباشد تن من مباد’ یک مصراع است و مصراع دوم آن ’بدین بوم و بر زنده یک تن مباد’ باشد که جمعاً یک بیت اند و مصراع صحیح است و به این معنی ظاهراً ’مصرع’ در عربی نیامده است. (یادداشت مؤلف). صاحب آنندراج گوید: رنگین، موزون، تند، شوخ، بلند، رسا، برجسته از صفات و انگشت، سر، نخل، کوچه از تشبیهات مصراع است. (از آنندراج) : چنانکه بیشتر فهلویات که اغلب ارباب طبع مصراعی از آن بر مفاعیلن مفاعیلن فعولن که از بحر هزج است می گویند و مصراعی بر فاعلاتن مفاعیلن فعولن که بحر مشاکل است از بحور مستحدث می گویند. (المعجم ص 28)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
به صیغۀ تثنیه، شهر کوفه و شهر بصره. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از غیاث). کوفه و بصره که عراقان نیز نامند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
قسمی از خرمای هیچکاره. (از آنندراج) (ناظم الاطباء).
- مصران الفار، نوعی از خرمای هیچکاره. (منتهی الارب).
- مصران الفاره، نوعی است از خرمابن. (مهذب الاسماء).
، جمع واژۀ مصیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). جمع واژۀ مصیر، به معنی روده. (آنندراج). رجوع به مصیر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زمین زود گیاه روینده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زمین زود گیاه رویاننده. (آنندراج). زمین تربر. (مهذب الاسماء) ، چشم بسیاراشک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اسب نیک شادمان و خرامنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اسب نشاطی. (مهذب الاسماء). اسب نشیط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه ای که زود شیر کم کند. ج، متاریح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنکه در برابر بیماریها بایستد و مقاومت کند. مقابل ممراض. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ شِ)
پیدا و آشکار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصراح امر، آشکار کردن آن. (از المنجد) (از قطر المحیط) ، بیان کردن و آشکار کردن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
یکی مصاحات. واحد مصاحات. (از ناظم الاطباء). رجوع به مصاحات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
آنکه آشکار می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
هویدا و آشکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنکه زود شادمانه شود. (دهار). نیک شادمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صراح
تصویر صراح
خالص
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار کرده، آشکار: اما اشتراط نیت در تیمم در نزد ابوحنیفه باین دلیل است که قصد داخل در ماهیت تیمم میباشد زیرا در کلمه فتیمموا و جوب قصد و نیت مصرح است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصرا
تصویر مصرا
پژوژ ناکانه درنجانه با اصرار بتاکید: مصرا خواستار شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصباح
تصویر مصباح
چراغ، سراج، ظرف یا قدحی که در آن صبوحی بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصراع
تصویر مصراع
نیم بیت شعر را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراح
تصویر صراح
((صَ))
خالص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصرح
تصویر مصرح
((مُ صَ رَّ))
تصریح شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصراً
تصویر مصراً
((مُ صِ رَّ نْ))
بااصرار، باتأکید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصراع
تصویر مصراع
((مِ))
یک لنگه از دو لنگه در، یک نیمه از یک بیت شعر، جمع مصاریع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصباح
تصویر مصباح
((مِ))
چراغ، جمع مصابیح
فرهنگ فارسی معین
چراغ، سراج، فانوس، مشکات، نبراس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لت، مصرع، نیم بیت، یک لنگه در
فرهنگ واژه مترادف متضاد