دردمند سینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سینه گرفته. (مهذب الاسماء). آنکه بیماری سینه دارد. مبتلا به درد سینه. مسلول. - نفثهالمصدور، خلط کسی که به عارضۀ صدر مبتلاست. (یادداشت مؤلف)
دردمند سینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سینه گرفته. (مهذب الاسماء). آنکه بیماری سینه دارد. مبتلا به درد سینه. مسلول. - نفثهالمصدور، خلط کسی که به عارضۀ صدر مبتلاست. (یادداشت مؤلف)
سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج). سزاوار و لایق. گویند انه لمجدوران یفعل کذا، یعنی او سزاوار است که چنین کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لاغر و کم گوشت. (ناظم الاطباء) ، آبله زده. (دهار). چیچیک برآورده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آبله دار. آبله رو. مبتلا به جدری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، مرواریدی است که بر دانه دو نقطه بسان آبله بود. (جواهرنامه)
سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج). سزاوار و لایق. گویند انه لمجدوران یفعل کذا، یعنی او سزاوار است که چنین کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لاغر و کم گوشت. (ناظم الاطباء) ، آبله زده. (دهار). چیچیک برآورده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آبله دار. آبله رو. مبتلا به جدری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، مرواریدی است که بر دانه دو نقطه بسان آبله بود. (جواهرنامه)
مرکب است از لفظ مزد که به معنی اجرت است و کلمه ’ور’ که به معنی صاحب و خداوند است، بجهت رفع ثقل ما قبل واو را ضمه داده واو را ساکن کردند و بفتح میم که مشهور است خطا باشد. (آنندراج) (غیاث). شاکر. اسیف. عسیف. جری. عضرت. عضارط. عضروط. عتیل. اجیر. (منتهی الارب). مزدبر. مزده بر. شخصی که کار بکند و اجرت بگیرد. (برهان). آنکه کار کند و مزد گیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که با مزد کار کند. (یادداشت ایضاً). کارگر روزانه. که کار روزانه به مزد کند. عامل مزدبگیر و دارای مزد. به روزمزد کار کننده: مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار. رودکی. خردمند کز دشمنان دور گشت تن دشمن او را چو مزدور گشت. فردوسی. نشسته نظاره من از دورشان توگفتی بدم پیش مزدورشان. فردوسی. بدو گفت مزدورت آید بکار که پیشت گذارد به بد روزگار. فردوسی. همه کدخدایند و مزدور کیست همه گنج دارند و گنجور کیست. فردوسی. زمان بنده کردار مزدور تست زمین گنج و خورشید گنجور تست. اسدی (گرشاسب نامه ص 204). گر کارکنی عزیز باشی فردا که دهند مزد مزدور. ناصرخسرو. چون به نادانی کند مزدور کار گرسنه خسبد به شب دست آبله. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 385). مردی را به صد دینار در روزی مزدور گرفت. (کلیله و دمنه ص 51). مزدور چندانکه در خانه بازرگان نشست چنگی دید. (کلیله و دمنه ص 51). گفت مزدور تو بودم و تا آخر روز آنچه فرمودی بکردم. (کلیله و دمنه ص 51 و 52). بلکه مزدور دار خانه بخل صفت عدل شاه میگوید. خاقانی. دل کم نکنددر کار از دیودلی ایرا مزدور سلیمان است از کار نیندیشد. خاقانی. بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی قرصۀ کافور کرد از قرصۀ شمس الضحی. خاقانی. به آبادیش دار منشور خویش که هرکس دهد حق مزدور خویش. نظامی. - مزدور بودن، اجیر بودن. برای کسی در مقابل مزد کار کردن. ، باربر. که با گرفتن مزد چیزی را از جایی بجایی برد: به خنجر حنجر من بازبری نشانی مر مرا برپشت مزدور. منوچهری. به چرخشت اندر اندازی نگونم ز پشت و گردن مزدور و ناطور. منوچهری. ، شاگرد. (برهان) ، نوکر. مستخدم. چاکر. پیشیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از جرس نفس برآور غریو بندۀ دین باش نه مزدور دیو نظامی. ترک جان خویش کن کو اینت گفت از ضلالت نفس را مزدور باش. عطار. ، کارگر. کارگرزیردست بنا. عمله. فعله: همه شاگرد و او مدرسشان همه مزدور و او مهندسشان. سنائی (از شعوری). آن ستاند مهندس دانا به یکی دم که پنج مه بنا ...آن کند در دو ماه بناگرد که نبیند به سالها شاگرد باز شاگرد آن چشد ز سرور که نیابد به عمرها مزدور. ؟ ، مأمور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مرکب است از لفظ مزد که به معنی اجرت است و کلمه ’ور’ که به معنی صاحب و خداوند است، بجهت رفع ثقل ما قبل واو را ضمه داده واو را ساکن کردند و بفتح میم که مشهور است خطا باشد. (آنندراج) (غیاث). شاکر. اسیف. عسیف. جری. عُضُرت. عضارط. عضروط. عتیل. اجیر. (منتهی الارب). مزدبر. مزده بر. شخصی که کار بکند و اجرت بگیرد. (برهان). آنکه کار کند و مزد گیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که با مزد کار کند. (یادداشت ایضاً). کارگر روزانه. که کار روزانه به مزد کند. عامل مزدبگیر و دارای مزد. به روزمزد کار کننده: مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار. رودکی. خردمند کز دشمنان دور گشت تن دشمن او را چو مزدور گشت. فردوسی. نشسته نظاره من از دورشان توگفتی بدم پیش مزدورشان. فردوسی. بدو گفت مزدورت آید بکار که پیشت گذارد به بد روزگار. فردوسی. همه کدخدایند و مزدور کیست همه گنج دارند و گنجور کیست. فردوسی. زمان بنده کردار مزدور تست زمین گنج و خورشید گنجور تست. اسدی (گرشاسب نامه ص 204). گر کارکنی عزیز باشی فردا که دهند مزد مزدور. ناصرخسرو. چون به نادانی کند مزدور کار گرسنه خسبد به شب دست آبله. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 385). مردی را به صد دینار در روزی مزدور گرفت. (کلیله و دمنه ص 51). مزدور چندانکه در خانه بازرگان نشست چنگی دید. (کلیله و دمنه ص 51). گفت مزدور تو بودم و تا آخر روز آنچه فرمودی بکردم. (کلیله و دمنه ص 51 و 52). بلکه مزدور دار خانه بخل صفت عدل شاه میگوید. خاقانی. دل کم نکنددر کار از دیودلی ایرا مزدور سلیمان است از کار نیندیشد. خاقانی. بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی قرصۀ کافور کرد از قرصۀ شمس الضحی. خاقانی. به آبادیش دار منشور خویش که هرکس دهد حق مزدور خویش. نظامی. - مزدور بودن، اجیر بودن. برای کسی در مقابل مزد کار کردن. ، باربر. که با گرفتن مزد چیزی را از جایی بجایی برد: به خنجر حنجر من بازبری نشانی مر مرا برپشت مزدور. منوچهری. به چرخشت اندر اندازی نگونم ز پشت و گردن مزدور و ناطور. منوچهری. ، شاگرد. (برهان) ، نوکر. مستخدم. چاکر. پیشیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از جرس نفس برآور غریو بندۀ دین باش نه مزدور دیو نظامی. ترک جان خویش کن کو اینت گفت از ضلالت نفس را مزدور باش. عطار. ، کارگر. کارگرزیردست بنا. عمله. فعله: همه شاگرد و او مدرسشان همه مزدور و او مهندسشان. سنائی (از شعوری). آن ستاند مهندس دانا به یکی دم که پنج مه بنا ...آن کند در دو ماه بناگرد که نبیند به سالها شاگرد باز شاگرد آن چشد ز سرور که نیابد به عمرها مزدور. ؟ ، مأمور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
چول گرگ سماروغ مالتی از گیاهان گیاهی است از تیره بالانوفوراسه و از رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که انگل ریشه سایر گیاهان میشود. این گیاه در نواحی بحر الرومی و جزیره مالت و شمال افریقا میروید و چون شکل ظاهریش شبیه قارچ است آن را قارچ جزیره مالت هم میگویند. از گرد این گیاه جهت بند آوردن خون استفاده میکنند مسرور طرثوث قارچ مالت قارچ مالته ایرالذئب زب الارض زب الریاح مالته منطاری
چول گرگ سماروغ مالتی از گیاهان گیاهی است از تیره بالانوفوراسه و از رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که انگل ریشه سایر گیاهان میشود. این گیاه در نواحی بحر الرومی و جزیره مالت و شمال افریقا میروید و چون شکل ظاهریش شبیه قارچ است آن را قارچ جزیره مالت هم میگویند. از گرد این گیاه جهت بند آوردن خون استفاده میکنند مسرور طرثوث قارچ مالت قارچ مالته ایرالذئب زب الارض زب الریاح مالته منطاری