- مصب
- محلی که آب رودخانه وارد دریا می شود، جای ریزش آب
معنی مصب - جستجوی لغت در جدول جو
- مصب
- در نشیب در آینده نشیبنده پیله جایی که آب رود به دریا می ریزد جای ریختن آب و مایع دیگر، محلی که آب رود وارد دریا شود. توضیح چون جریان آب در بستر خویش مقداری گل و لای با خود همراه دارد که بمحض ورود در دریاته نشین شده بصورت مثلثی در میاید که راس آن بطرف رودخانه میباشد آنرا بیونانی دلتا (مصب) گویند، جمع مصابیح
- مصب ((مَ صَّ))
- مذهب، دین
لا مصب: بی دین
- مصب ((مَ صَّ بُ))
- محلی که آب رودخانه وارد دریا می شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کاسه بزرگ جام غار جی بامداد کردن زمان بامداد
جای رنگ کردن، دکان رنگرزی، رنگرزخانه
چراغ، ظرف یا قدحی که در آن صبوحی بخورند
رنگ کرده شده
رنگ شده
مصبغه در فارسی کار گاه رنگرزی جامه های رنگین جای رنگ کردن دکان رنگرزی
کاهربا
چراغ، سراج، ظرف یا قدحی که در آن صبوحی بخورند
رنگ کرده شده
لقب ماه رجب
سهشگر
کارگزاری، کارگزاشتن
دفتر پزشک
برنهاده
پدپود افروزینه، شرکیدن شرک گرفتن (شرک حصبه) پرتاب سنگریزه، گستردن سنگریزه، کار بردافروزینه آتشگیره فروزینه بوته، سنگریزه
جانب فربه کردن
خشکی بار دار نگردیدن دشوار شدن کار
دوست دارنده، دوستدار
جای طبابت کردن، درمانگاه
مرجع، جای بازگشت، بازگشت
جای وزیدن باد، جهت وزش باد
مقام، رتبه، پایه، شغل رسمی
چیزی را به ستم از کسی گرفتن، مال کسی را به زور و ستم و خلاف میل و رضای او تصرف کردن، آنچه به ستم و قهر گرفته شود، مغصوب
برپا کردن، برقرار کردن، گماشتن
جای صف بستن، میدان جنگ، محل کارزار
مرز و سرحد بین دو زمین، ناحیه، شهر