جدول جو
جدول جو

معنی مصاوله - جستجوی لغت در جدول جو

مصاوله
حمله کردن، به یکدیگر جستن
تصویری از مصاوله
تصویر مصاوله
فرهنگ فارسی عمید
مصاوله(مُ وَ / وِ لَ / لِ)
مصاوله. مصاولت. حمله و هجوم آوردن. رجوع به مصاولت شود
لغت نامه دهخدا
مصاوله(ضُ)
صیال. صیاله. به یکدیگر حمله آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). حمله کردن بر کسی. (ناظم الاطباء) ، برجستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مصاوله
حمله کردن و بیکدیگر جستن
تصویری از مصاوله
تصویر مصاوله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاوله
تصویر مقاوله
عهد، پیمان، گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
(مِصْ وَ لَ)
جاروب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جاروب خرمن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وَ لَ)
گندم برآوردۀ پاکیزه. (منتهی الارب). گندم برآوردۀ پاک کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ)
با کسی قول کردن. (المصادر زوزنی). با کسی قول کردن و گفت و شنید کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مفاوضه. مجادله. (اقرب الموارد). و رجوع به مقاوله و مقاولت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ لَ)
جمع واژۀ مقول. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مقول به معنی قیل به لغت اهل یمن. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ لَ / لِ)
مقاوله. گفت و شنید. گفتگو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود.
- مقاوله رفتن، گفتگو به عمل آمدن. سخن گفته شدن: اگر به مناقضت و معارضت قول مقاوله ای رفتی از قضیت عقل دور بودی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 128).
، (اصطلاح فقه) مذاکرات قبل از عقد را گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- مقاوله نامه، پیمانی که میان نمایندگان دو دولت درباره امری منعقد گردد و به تصویب قوه مقننه یا هیئت دولت احتیاجی ندارد
لغت نامه دهخدا
(شِ را / رَنْ)
حوال. قصد کردن چیزی را. (از منتهی الارب). خواستن و جستن. (تاج المصادر بیهقی) ، چشم انداختن به سوی چیزی و تیز نگریستن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ عَ)
با کسی نبرد کردن به طول. (تاج المصادر بیهقی). با کسی به درازی نورد کردن. (المصادر زوزنی). نبرد کردن به درازی و بفضل و توانایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کار بر کسی دراز کردن. (المصادر زوزنی). کار دراز کردن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) ، درنگ کردن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مماطله در دین و وعده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دور افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با یکدیگر کاویدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(طَشْءْ)
با هم پیشی گرفتن و شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیشی گرفتن در رفتن یا جز آن. (از اقرب الموارد) ، کسی را هلاک کردن. (تاج المصادر بیهقی). هلاک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَجْوْ)
با یکدیگر بگشتن در جنگ. (تاج المصادر بیهقی). با یکدیگر گشتن در حرب. (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر جولان کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکدیگر را وا پس راندن و به یکدیگر حمله آوردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ خی یَ)
اشتغال ورزیدن در کاری مروسیدن و رنج کشیدن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با چیزی واکوشیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). زوال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با کسی واکوشیدن. (دهار) ، ارادۀ کاری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مزاولت و مزاوله شود. یقال: زاوله مزاولهو زوالا، أی عالجه و حاوله و طالبه. (ناظم الاطباء) ، چیزی را با چیزی قرین کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(کَرر)
مزاوله. مزاولت. رجوع به مزاوله و مزاولت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
گردانیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (زوزنی). گردانیدن روزگار را. (از منتهی الارب) (از زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). تصریف. تصریف ایام. (اقرب الموارد). فی القرآن: و تلک الایام نداولها بین الناس، ای نصرفها بینهم ندیل لهؤلاء تاره و لهؤلاء اخری. (اقرب الموارد). جعلها لقوم مره و اخری لاخرین. (متن اللغه). دست به دست دادن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (دستور الاخوان). چیزی را دست به دست رد کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ لَ / لِ)
مداولت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مداولت و مداوله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
چیزی فرا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). عطا دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). عطا دادن. بخشش کردن. (از ناظم الاطباء). چیزی به کسی دادن یا دست به سوی کسی درازکنان چیزی به او دادن. (از اقرب الموارد) ، آن است که شیخ، کتاب مورد سماع رابه دست خویش به کسی دهد و گوید تو از جانب من اجازۀ روایت مندرجات آن را داری و تنها به دادن کتاب کفایت نکند. (از تعریفات جرجانی). در علم درایه نوعی ازتحمل حدیث است (مقرون به اجازه و غیرمقرون به اجازه) و صور مختلف دارد مانند اینکه شیخ اجازۀ نسخه ای از احادیث مورد روایت خویش را به طالب تحمل حدیث بدهدتا او آنها را روایت کند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ لَ)
برداشتن سنگ و مانند آن را، به نیزه بسوی یکدیگر حمله کردن در جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَ لَ)
آب که از پنیر برآید از فشردن بعد پختن. (منتهی الارب مادۀ م ص ل). آبی که از پنیر برآید بواسطۀ فشردن. (ناظم الاطباء) ، آب که از سوزمه یعنی ماست بیرون تراود. (منتهی الارب). آبی که از ماست برون تراود. (ناظم الاطباء) ، آنچه از خم و زخم بزهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مایع سفید یا زرد رنگ که از جراحت تراوش کند
لغت نامه دهخدا
مداوله و مداولت در فارسی: پتاییدن (مداوم بودن)، شورش زمانه دگر گشت زمانه، چرخ زدن مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
مطاوله و مطاولت در فارسی: درنگی کردن، دیر کردن، نبرد کردن، دور افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاولت
تصویر مصاولت
حمله آوردن بر کسی برای جنگیدن، حمله
فرهنگ لغت هوشیار
مقاوله و مقاولت در فارسی گفت و شنود، پیوند نامه گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرار داد قول نامه: (ختم مقاوله چاه آرتزین (بزمان ناصر الدین شاه)،) (الماثر و الاثار. 114)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناوله
تصویر مناوله
مناولت در فارسی: بخشیدن دهشمندی، عطا کردن عطا بخشیدن، عطا بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
مزاوله و مزاولت در فارسی: مروسیدن خوگر شدن کلنجار (شیرازی)، ورزیدن، خواست، پی گیری پشتکار بکاری اشتغال ورزیدن، ممارست کردن در کاری ورزیدن، اراده کاری کردن، اشتغال بکاری، ممارست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاوله
تصویر مقاوله
((مُ وَ لَ یا وِ لِ))
گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرارداد، قول نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
((مُ وِ لِ))
تیز نگریستن به سوی چیزی، حیله کردن برای به دست آوردن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاولت
تصویر مصاولت
((مُ وِ لَ))
حمله کردن، به روی یکدیگر جستن
فرهنگ فارسی معین
آهنگ، قصد، نگرش، تیزبینی، تیزنگری، حیله گری، حیله کردن، قصد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معاهده، پروتکل، پیمان، عهدنامه، قرارداد، قولنامه، قول وقرار گذاشتن، گفت وشنود
فرهنگ واژه مترادف متضاد