جدول جو
جدول جو

معنی مصامدی - جستجوی لغت در جدول جو

مصامدی(مَ مِ)
منسوب است به مصامده که قوم سیه چهره و بالابلند باشند در اقصی مغرب، آنان را بلادبسیار باشد و حافظ کتاب اﷲاند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصادمه
تصویر مصادمه
به یکدیگر خوردن و همدیگر را کوفتن، به هم صدمه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملامتی
تصویر ملامتی
سزاوار ملامت و سرزنش، در تصوف ملامتیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمادی
تصویر متمادی
مدت دار، طولانی، ویژگی کسی که بر چیزی اصرار و لجاج کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فِ)
دهی است از دهستان قصبۀ نصار بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان. واقع در 12هزارگزی شمال باختری نهرقصر و 14هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ خسروآباد به آبادان در کنار شطالعرب. آب آن از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ نصار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ حُ سِ)
دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان شوشتربا 400 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
منسوب به محمل. کسی که محمل یعنی کجاوه فروشد. (از منتهی الارب). منسوب به محامل یعنی سازندۀ محملها. (ناظم الاطباء). این نسبت به محملها و عمل آن است. (از انساب سمعانی). کجاوه فروش. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
حسین بن اسماعیل بن محمدالضبی، مکنی به ابوعبدالله قاضی و از محدثین و ثقه و صادق و پرهیزگار بود. به سال 235 هجری قمری متولد شد و به سال 330 هجری قمری درگذشت. از اوست: کتاب السنن در فقه. (ابن الندیم). او راست اجزائی در حدیث موسوم به محاسبات (کشف الظنون). و رجوع به خاندان نوبختی ص 240 و تاریخ الخلفاء ص 276 و زرکلی ج 3 ص 837 و ج 1 ص 76 و 266 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دراز. (آنندراج) (غیاث). هر چیز دراز و طولانی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مدت متمادی، مدت دراز و زمان بسیار. (ناظم الاطباء) ، ستیهنده در چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). ستیزنده و خصومت کننده، کسی که الحاح واصرار در کاری میکند و مداومت بر آن مینماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمادی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَدْ دی)
مهیا شده و حاضر شده و آماده و مرتب و آراسته. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس) (ازفرهنگ جانسون). رسنده. واصل، اداشده وپرداخته. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس) (از فرهنگ جانسون) ، رساننده. و رجوع به تأدی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ نی ی)
منسوب به مثامنه. (انساب سمعانی). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
به لغت اهالی مراکش. میخ فروش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دهی از دهستان دوآب بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 40هزارگزی شمال باختر اردل در 6 هزارگزی راه مالرو. کوهستانی، معتدل. دارای 140 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، پشم، روغن و کتیرا. شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو و قلعۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصداق. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصداق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ مَ / مِ)
مصادمت. (ناظم الاطباء). کوس. بر هم زدن. (یادداشت مؤلف) ، مدافعه. مزاحمت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مصادمت در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ)
همدیگر کوفتن و بر هم زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با یکدیگر به هم واکوفتن. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). به یکدیگر واکوفتن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ مَ)
مصادمه. صدمه و آسیب رسانی به یکدیگر، به هم زدگی. تصادم. برخورد. کوفتگی، هجوم مبارزان. (از ناظم الاطباء). با یکدیگر برخورد کردن. به هم صدمه زدن
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
محمد بن خداداد، مکنی به ابوبکر. وی فقیه حنبلی بود و از ابی الخطاب محفوظبن احمدالکلوذانی فقه آموخت و از ابی الخطاب نصر بن احمدالبطر و ابی عبدالله النعالی و جز آنان حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی حدیث شنیده است. (از لباب الانساب ج 2 ص 93)
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
منسوب به تصاعد. رجوع به تصاعد شود.
- مالیات تصاعدی،از انواع مالیات مستقیم است که بر اساس افزایش سود مقدار مالیات افزایش می یابد
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
اسماعیل بن عبدالرحمان، مکنی به ابوعثمان. محدث بودو به سال 465 ه. ق. تولد یافت. حدیث را نزد ابوبکرمحمد بن یحیی بن ابراهیم مزکی و ابوسعد عبدالرحمان بن منصور بن دامش آموخت. (از اللباب فی تهذیب الانساب). علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
منسوب به عصیده. سازی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصماد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مصماد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
مصامید. جمع واژۀ مصماد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مصماد شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
صماد. به شمشیر زدن یکدیگر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ دَ)
مصمودیان. قبیله ای از قبایل بربر مغرب. گویند محمد بن تومرت مؤسس دولت بنی عبدالمؤمن از این قبیله است. (ازقاموس الاعلام ترکی). ناصرخسرو سرزمین مصامده را آن سوی ولایت نوبه و در جنوب مصر داند و گوید: اگر از مصربه جانب جنوب بروند و از ولایت نوبه بگذرند به ولایت مصامده رسند و آن زمینی است علفخوار عظیم و چهارپای بسیار و مردم سیاه پوست درشت استخوان غلیظ باشند و قوی ترکیب و از آن جنس در مصر لشکریان بسیار باشند، صورتهای زشت و هیاکل عظیم. ایشان را مصامده گویند، پیاده جنگ کنند به شمشیر و نیزه، و دیگر آلات کار نتوانند فرمود. (سفرنامه چ 3 دبیرسیاقی ص 74). جای دیگر هنگام برشمردن اجناس لشکریان سلطان مصر گوید: گروهی را مصامده می گفتند، ایشان سیاهانند و از زمین مصمودیان باشند و گفتند بیست هزار مردند. (سفرنامه ایضاً ص 83)
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ فی ی)
منسوب است به مصاحف که جمع مصحف است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده منگیا گری قماربازی} صد هزاران چنین فسون و فریب کرده ام از مقامری بشکیب) (هفت پیکر چا. استانبول 225)
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته نادرست فارسی گویان به جای ملامی نکوهشی منسوب به ملامت، پیرو ملامتیه: (از پس کنیت سگی چیست بشهر نام ماک درد کش ملامتی سیم کش قلندری) (خاقانی. سج. 428) توضیح در عربی تاء مصدری و نظایر آن از آخر کلمات ملحق به یاء نسبت حذف شود و} ملامی {گویند اما در فارسی ملامتی و اباحتی بسیار استعمال شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصادمت
تصویر مصادمت
صدمه وآسیب رسانی بیکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
مصادمه و مصادمت در فارسی: به هم زدن به همم خوردن کوست همکوبش هماسیبی با یکدیگر برخورد کردن بهم صدمه زدن، برخورد تصادم، جمع مصادمات
فرهنگ لغت هوشیار
(در قوامیس معتبر یاد نشده) :، جمع مصداق، گواهان راست راستگویان راستنمایان جمع مصداق. توضیح در قوامیس معتبر یاد نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمادی
تصویر متمادی
دراز، هر چیز طولانی کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصادمت
تصویر مصادمت
((مُ دَ یا دِ مَ))
برخورد، تصادم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادیق
تصویر مصادیق
((مَ))
جمع مصداق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمادی
تصویر متمادی
((مُ تَ))
طولانی، دائمی
فرهنگ فارسی معین