جمع واژۀ مصحف (م / م / م ح ) . (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). به معنی کراسه ها. جمع واژۀ مصحف. (آنندراج) (غیاث) (دهار). کتابها و کراسه ها، قرآنها: پر طاوس در اوراق مصاحف دیدم گفتم این منزلت ازقدر تو می بینم بیش. سعدی (گلستان). و رجوع به مصحف شود
جَمعِ واژۀ مصحف (م َ / م ِ / م ُ ح َ) . (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). به معنی کراسه ها. جَمعِ واژۀ مُصْحَف. (آنندراج) (غیاث) (دهار). کتابها و کراسه ها، قرآنها: پر طاوس در اوراق مصاحف دیدم گفتم این منزلت ازقدر تو می بینم بیش. سعدی (گلستان). و رجوع به مصحف شود
آنکه آشکارا حرب کند نه به فریب، و همچنین است در غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه آشکارو در صحرا با حریف خود جنگ کند نه به فریب، آنکه هر کاری را آشکارا کند. (ناظم الاطباء)
آنکه آشکارا حرب کند نه به فریب، و همچنین است در غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه آشکارو در صحرا با حریف خود جنگ کند نه به فریب، آنکه هر کاری را آشکارا کند. (ناظم الاطباء)
آنکه می یابد کسی را و ملاقات می کند. (ناظم الاطباء). یابنده و بیننده. (آنندراج) (منتهی الارب). روبروشونده. برخوردکننده. راست آینده با کسی در راهی. - مصادف شدن، دیدار کردن. به هم رسیدن. برخورد کردن. روبرو شدن. با هم ملاقات و دیدار کردن. (از ناظم الاطباء). دچار خوردن. - ، ناگهان یافتن. (ناظم الاطباء). - ، تصادف کردن. مصادف آمدن. برخورد کردن. برخوردن. تلاقی کردن در زمان واحد، چنانکه مصادف شدن عید فطر با جمعه، یا عید قربان با جمعه و نوروز. (از یادداشت مؤلف). ، دچارشده و مقابل گشته، به هم رسیده، به هم برخورده، یافت گردیده. (ناظم الاطباء)
آنکه می یابد کسی را و ملاقات می کند. (ناظم الاطباء). یابنده و بیننده. (آنندراج) (منتهی الارب). روبروشونده. برخوردکننده. راست آینده با کسی در راهی. - مصادف شدن، دیدار کردن. به هم رسیدن. برخورد کردن. روبرو شدن. با هم ملاقات و دیدار کردن. (از ناظم الاطباء). دچار خوردن. - ، ناگهان یافتن. (ناظم الاطباء). - ، تصادف کردن. مصادف آمدن. برخورد کردن. برخوردن. تلاقی کردن در زمان واحد، چنانکه مصادف شدن عید فطر با جمعه، یا عید قربان با جمعه و نوروز. (از یادداشت مؤلف). ، دچارشده و مقابل گشته، به هم رسیده، به هم برخورده، یافت گردیده. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ مصرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محل صرف کردن. (آنندراج) (غیاث) : بعضی بر عامۀ سادات مقیم و مسافر و کافۀ متصوفه وارد و صادر وقف کردو ریع و ارتفاع آن چون سایر موقوفات و مسبلات ممالک به مصارف استحقاق و محال استیجاب صرف فرموده... (از المعجم چ دانشگاه ص 12). و رجوع به مصرف شود، مصرفها و خرجها. (از ناظم الاطباء). هزینه ها. - مصارف بیجا، خرجهای نامناسب و غیرلازم. (ناظم الاطباء). هزینه های غیرضروری. - مصارف شادی، خرج عروسی. - مصارف ضروری، خرجهای لازم و واجب. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مصرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محل صرف کردن. (آنندراج) (غیاث) : بعضی بر عامۀ سادات مقیم و مسافر و کافۀ متصوفه وارد و صادر وقف کردو ریع و ارتفاع آن چون سایر موقوفات و مسبلات ممالک به مصارف استحقاق و محال استیجاب صرف فرموده... (از المعجم چ دانشگاه ص 12). و رجوع به مصرف شود، مصرفها و خرجها. (از ناظم الاطباء). هزینه ها. - مصارف بیجا، خرجهای نامناسب و غیرلازم. (ناظم الاطباء). هزینه های غیرضروری. - مصارف شادی، خرج عروسی. - مصارف ضروری، خرجهای لازم و واجب. (ناظم الاطباء)
مردی که زنا کند با هر زنی، اصیل باشد یا کنیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج). مردی که زنا کند با زنی، خواه آزاد باشد آن زن و یا کنیز. (ناظم الاطباء). آنکه با زنی از کنیز و حره تباه کاری کند. (یادداشت مؤلف)
مردی که زنا کند با هر زنی، اصیل باشد یا کنیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج). مردی که زنا کند با زنی، خواه آزاد باشد آن زن و یا کنیز. (ناظم الاطباء). آنکه با زنی از کنیز و حره تباه کاری کند. (یادداشت مؤلف)
جمع واژۀ مزحف، جای غیژیدن مار و جای افتادن قطره های باران. مزاحف الحیّات، جای های غیژیدن ماران. مزاحف السحاب، جای های افتادن قطره های باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مَزحَف، جای غیژیدن مار و جای افتادن قطره های باران. مزاحف الحیّات، جای های غیژیدن ماران. مزاحف السحاب، جای های افتادن قطره های باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
شعری که در آن زحاف واقع باشد. (آنندراج) (منتهی الارب). دارای زحاف، و زحاف در شعر افتادن حرفی است میان دو حرف، پس یکی به دیگری نزدیک شود. (منتهی الارب). به اصطلاح عروض رکن غیرسالم یعنی رکنی که در آن تغییر واقع شده باشد. (غیاث). رجوع به زحاف شود
شعری که در آن زِحاف واقع باشد. (آنندراج) (منتهی الارب). دارای زحاف، و زحاف در شعر افتادن حرفی است میان دو حرف، پس یکی به دیگری نزدیک شود. (منتهی الارب). به اصطلاح عروض رکن غیرسالم یعنی رکنی که در آن تغییر واقع شده باشد. (غیاث). رجوع به زحاف شود
نائینی. از شاعران قرن یازدهم هجری و اصل وی از قصبۀ نائین بوده ولی در اصفهان می زیسته. در برخی از علوم، خاصه علم رمالی متبحر بوده و طبعش به مطایبه رغبتی کامل داشته با آنکه زیاده از هفتاد سال عمر داشته به هزلیات می پرداخته است به مضمون الهزل فی الکلام کالملح فی الطعام. اینک چند بیتی از یک مطایبۀ او: به کوچه ای گذرم بود چون نسیم سحر فتاده در ره من عکس ماهی از منظر ز اضطراب سراسیمه هر طرف دیدم چو آفتاب نمودار شد یکی دختر به گوشه ای بنشستم دو چشم خون پالا گهی ستون زنخ دست و گه به زانو سر... خموش باش مصاحب که در دیار هوس از این مطایبه شد کام مرد و زن چو شکر حکیم سوزنی از گفته منفعل گردد اگر کند به سمرقند این قصیده گذر. (از مجمعالفصحاء چ مصفا ج 2 بخش 1 ص 70 و 71). و رجوع به آتشکدۀ آذر ص 201 و فرهنگ سخنوران شود
نائینی. از شاعران قرن یازدهم هجری و اصل وی از قصبۀ نائین بوده ولی در اصفهان می زیسته. در برخی از علوم، خاصه علم رمالی متبحر بوده و طبعش به مطایبه رغبتی کامل داشته با آنکه زیاده از هفتاد سال عمر داشته به هزلیات می پرداخته است به مضمون الهزل فی الکلام کالملح فی الطعام. اینک چند بیتی از یک مطایبۀ او: به کوچه ای گذرم بود چون نسیم سحر فتاده در ره من عکس ماهی از منظر ز اضطراب سراسیمه هر طرف دیدم چو آفتاب نمودار شد یکی دختر به گوشه ای بنشستم دو چشم خون پالا گهی ستون زنخ دست و گه به زانو سر... خموش باش مصاحب که در دیار هوس از این مطایبه شد کام مرد و زن چو شکر حکیم سوزنی از گفته منفعل گردد اگر کند به سمرقند این قصیده گذر. (از مجمعالفصحاء چ مصفا ج 2 بخش 1 ص 70 و 71). و رجوع به آتشکدۀ آذر ص 201 و فرهنگ سخنوران شود
مصاحبت کننده. یار و رفیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یار. همدم. دوست. هم صحبت و هم نشین و همدم و ملازم. (ناظم الاطباء). هم نشین. همراه. هم صحبت. معاشر. همکت. ندیم. (یادداشت مؤلف) : پسر برادرش یاقوتی و قتلمش بن اسرائیل پسرعمش هر دو مصاحب و ملازم او بودند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 18). نخست موعظت پیر می فروش این است که از مصاحب ناجنس احتراز کنید. حافظ. مصاحب و نایب و کارساز ابوالحسن ابوعلی بن نصر بن سالم بوده است. (ترجمه تاریخ قم ص 221). مسنوت، مصاحبی که بی سبب خشم گیرد بر تو. شعیر، یار و مصاحب. (منتهی الارب). - مصاحب شدن، هم نشین شدن و هم صحبت گردیدن. (ناظم الاطباء). ، رام بعد از صعوبت و سرکشی. (منتهی الارب) (آنندراج). رام پس از سختی و سرکشی. (ناظم الاطباء)
مصاحبت کننده. یار و رفیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یار. همدم. دوست. هم صحبت و هم نشین و همدم و ملازم. (ناظم الاطباء). هم نشین. همراه. هم صحبت. معاشر. همکت. ندیم. (یادداشت مؤلف) : پسر برادرش یاقوتی و قتلمش بن اسرائیل پسرعمش هر دو مصاحب و ملازم او بودند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 18). نخست موعظت پیر می فروش این است که از مصاحب ناجنس احتراز کنید. حافظ. مصاحب و نایب و کارساز ابوالحسن ابوعلی بن نصر بن سالم بوده است. (ترجمه تاریخ قم ص 221). مسنوت، مصاحبی که بی سبب خشم گیرد بر تو. شعیر، یار و مصاحب. (منتهی الارب). - مصاحب شدن، هم نشین شدن و هم صحبت گردیدن. (ناظم الاطباء). ، رام بعد از صعوبت و سرکشی. (منتهی الارب) (آنندراج). رام پس از سختی و سرکشی. (ناظم الاطباء)
سلمان بن سلیم (یا مسلم) مصاحفی، مکنی به ابوداود. از راویان بود واز نضر بن شمیل و جز وی روایت کرد و ابوعیسی محمد بن عیسی و جز او از وی روایت دارند. (از لباب الانساب). در تاریخ اسلام، روات همواره از مهم ترین منابع حدیث به شمار می آیند که در طول قرون متمادی، احادیث پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری کرده و برای نسل های بعدی نقل کرده اند. این افراد با توجه به ظرفیت علمی خود، توانسته اند به طور دقیق روایت های صحیح را از غیرصحیح جدا کنند و منابع حدیثی معتبر را برای استفاده مسلمانان حفظ کنند.
سلمان بن سلیم (یا مسلم) مصاحفی، مکنی به ابوداود. از راویان بود واز نضر بن شمیل و جز وی روایت کرد و ابوعیسی محمد بن عیسی و جز او از وی روایت دارند. (از لباب الانساب). در تاریخ اسلام، روات همواره از مهم ترین منابع حدیث به شمار می آیند که در طول قرون متمادی، احادیث پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری کرده و برای نسل های بعدی نقل کرده اند. این افراد با توجه به ظرفیت علمی خود، توانسته اند به طور دقیق روایت های صحیح را از غیرصحیح جدا کنند و منابع حدیثی معتبر را برای استفاده مسلمانان حفظ کنند.
بهر جزیده بنگرید به زحاف، کارزار دیده، جمع مزحف، غیژگاهان خزیدن جای ها مقاتله شده (تاج العروس)، بحر یار کنی که در آن حرفی کم یا زیاده شده باشد مانند: مفاعلن از مفاعیلن و فاعلان از فاعلن: درذکر بحور قدیم و حدیث و نقش دائر و تقطیع ابیات سالم و مزاحف آن. توضیح برای فرق آن با منزحف
بهر جزیده بنگرید به زحاف، کارزار دیده، جمع مزحف، غیژگاهان خزیدن جای ها مقاتله شده (تاج العروس)، بحر یار کنی که در آن حرفی کم یا زیاده شده باشد مانند: مفاعلن از مفاعیلن و فاعلان از فاعلن: درذکر بحور قدیم و حدیث و نقش دائر و تقطیع ابیات سالم و مزاحف آن. توضیح برای فرق آن با منزحف