جدول جو
جدول جو

معنی مصاحف - جستجوی لغت در جدول جو

مصاحف
مصحف ها، نامه ها و اوراقی که آن ها را در یک جلد جمع کرده باشند، کتاب ها، قرآنها، جمع واژۀ مصحف
تصویری از مصاحف
تصویر مصاحف
فرهنگ فارسی عمید
مصاحف
کتابها و کراسه ها، قرآن
تصویری از مصاحف
تصویر مصاحف
فرهنگ لغت هوشیار
مصاحف
((مَ حِ))
جمع مصحف
تصویری از مصاحف
تصویر مصاحف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصاحب
تصویر مصاحب
هم صحبت، یار، همدم، ملازم، معاشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزاحف
تصویر مزاحف
در علم عروض شعری که در آن زحاف واقع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادف
تصویر مصادف
کسی یا چیزی که با دیگری رو به رو شود و برخورد کند، برخورد کننده، به هم رسیده، به هم برخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
مصرف ها، صرف و خرج کردن ها، جاهای صرف و خرج کردن، محل های خرج، جمع واژۀ مصرف
فرهنگ فارسی عمید
بهر جزیده بنگرید به زحاف، کارزار دیده، جمع مزحف، غیژگاهان خزیدن جای ها مقاتله شده (تاج العروس)، بحر یار کنی که در آن حرفی کم یا زیاده شده باشد مانند: مفاعلن از مفاعیلن و فاعلان از فاعلن: درذکر بحور قدیم و حدیث و نقش دائر و تقطیع ابیات سالم و مزاحف آن. توضیح برای فرق آن با منزحف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصادف
تصویر مصادف
برخورد کننده، روبرو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
همدامون همگوی همدم مصاحبت کننده، هم صحبت یار همدم: پسر برادرش یاقوتی وقتلمش بن اسرائیل پسر عمش هر دو مصاحب و ملازم او بودند. . ، جمع مصاحبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصائف
تصویر مصائف
جمع مصیف، جاهای تابستانی آبراهه های گژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
جمع مصرف، محل صرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحف
تصویر ملاحف
جمع ملحف ملحفه، چادر ها بستر آهنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاحف
تصویر مزاحف
((مُ حَ))
مقاتله شده، بحر یا رکنی که در آن حرفی کم یا زیاده شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاحب
تصویر مصاحب
((مُ حِ))
هم صحبت، هم نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
((مَ رِ))
جمع مصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادف
تصویر مصادف
((مُ دِ))
برخورد کننده، روبرو شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاف
تصویر مصاف
جنگ، میدان جنگ، صف سپاه در میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
مجموعه اوراقی که در یک جلد جای دهند، مجلد، کتاب و نیز بمعنی قرآن هم آمده
فرهنگ لغت هوشیار
مصاف در فارسی، جمع مصف، رده گاهان، رزمگاه ها، در فارسی: جنگ رزم جمع مصف. محلهای صف زدن، میدانهای جنگ رزمگاه، جنگ کارزار (مفرد گیرند و جمع بندند) : کارزاردایم در مصافها نفس را بفنا سپارد، صف (مفرد گیرند)، یا مصاف اندر مصاف. صف در صف: ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف مرکبان داغ ناکرده قطاراندر قطار. (فرخی)، میدان عرصه: راست کاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار. (کشف الاسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
((مُ صَ حَّ))
کلمه ای که خطا نوشته شده، کلمه ای که خطا خوانده شده، کلمه ای که به واسطه کاستن یا افزودن نقطه های حروف تغییر یافته مانند، باد، یاد، روز، زور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
((مُ حَ))
نامه ها و اوراقی که در یک جلد مفرد کرده باشند، قرآن مجید، مفرد مصاحف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاف
تصویر مصاف
((مَ فّ))
جای صف بستن، میدان جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
نامه ها و اوراقی که آن ها را در یک جلد جمع کرده باشند، کتاب، قرآن مجید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
تصحیف، خطا کردن در نوشتن، تغییر دادن کلمه با کم یا زیاد کردن نقطه های آن
فرهنگ فارسی عمید