جدول جو
جدول جو

معنی مصاحف - جستجوی لغت در جدول جو

مصاحف
مصحف ها، نامه ها و اوراقی که آن ها را در یک جلد جمع کرده باشند، کتاب ها، قرآنها، جمع واژۀ مصحف
تصویری از مصاحف
تصویر مصاحف
فرهنگ فارسی عمید
مصاحف
(مَ حِ)
جمع واژۀ مصحف (م / م / م ح ) . (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). به معنی کراسه ها. جمع واژۀ مصحف. (آنندراج) (غیاث) (دهار). کتابها و کراسه ها، قرآنها:
پر طاوس در اوراق مصاحف دیدم
گفتم این منزلت ازقدر تو می بینم بیش.
سعدی (گلستان).
و رجوع به مصحف شود
لغت نامه دهخدا
مصاحف
کتابها و کراسه ها، قرآن
تصویری از مصاحف
تصویر مصاحف
فرهنگ لغت هوشیار
مصاحف
((مَ حِ))
جمع مصحف
تصویری از مصاحف
تصویر مصاحف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصاحب
تصویر مصاحب
هم صحبت، یار، همدم، ملازم، معاشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزاحف
تصویر مزاحف
در علم عروض شعری که در آن زحاف واقع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادف
تصویر مصادف
کسی یا چیزی که با دیگری رو به رو شود و برخورد کند، برخورد کننده، به هم رسیده، به هم برخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
مصرف ها، صرف و خرج کردن ها، جاهای صرف و خرج کردن، محل های خرج، جمع واژۀ مصرف
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مصیف. (ناظم الاطباء) (دهار). جمع واژۀ مصیف، به معنی ییلاقها. (یادداشت مؤلف) (آنندراج). رجوع به مصیف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
جمع واژۀ ملحفه. (دهار). جمع واژۀ ملحف و ملحفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملحف و ملحفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
آنکه آشکارا حرب کند نه به فریب، و همچنین است در غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه آشکارو در صحرا با حریف خود جنگ کند نه به فریب، آنکه هر کاری را آشکارا کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ خِ)
جمع واژۀ مصخفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مصخفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
آنکه می یابد کسی را و ملاقات می کند. (ناظم الاطباء). یابنده و بیننده. (آنندراج) (منتهی الارب). روبروشونده. برخوردکننده. راست آینده با کسی در راهی.
- مصادف شدن، دیدار کردن. به هم رسیدن. برخورد کردن. روبرو شدن. با هم ملاقات و دیدار کردن. (از ناظم الاطباء). دچار خوردن.
- ، ناگهان یافتن. (ناظم الاطباء).
- ، تصادف کردن. مصادف آمدن. برخورد کردن. برخوردن. تلاقی کردن در زمان واحد، چنانکه مصادف شدن عید فطر با جمعه، یا عید قربان با جمعه و نوروز. (از یادداشت مؤلف).
، دچارشده و مقابل گشته، به هم رسیده، به هم برخورده، یافت گردیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مصرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محل صرف کردن. (آنندراج) (غیاث) : بعضی بر عامۀ سادات مقیم و مسافر و کافۀ متصوفه وارد و صادر وقف کردو ریع و ارتفاع آن چون سایر موقوفات و مسبلات ممالک به مصارف استحقاق و محال استیجاب صرف فرموده... (از المعجم چ دانشگاه ص 12). و رجوع به مصرف شود، مصرفها و خرجها. (از ناظم الاطباء). هزینه ها.
- مصارف بیجا، خرجهای نامناسب و غیرلازم. (ناظم الاطباء). هزینه های غیرضروری.
- مصارف شادی، خرج عروسی.
- مصارف ضروری، خرجهای لازم و واجب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
مردی که زنا کند با هر زنی، اصیل باشد یا کنیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج). مردی که زنا کند با زنی، خواه آزاد باشد آن زن و یا کنیز. (ناظم الاطباء). آنکه با زنی از کنیز و حره تباه کاری کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
جمع واژۀ مزحف، جای غیژیدن مار و جای افتادن قطره های باران. مزاحف الحیّات، جای های غیژیدن ماران. مزاحف السحاب، جای های افتادن قطره های باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
شعری که در آن زحاف واقع باشد. (آنندراج) (منتهی الارب). دارای زحاف، و زحاف در شعر افتادن حرفی است میان دو حرف، پس یکی به دیگری نزدیک شود. (منتهی الارب). به اصطلاح عروض رکن غیرسالم یعنی رکنی که در آن تغییر واقع شده باشد. (غیاث). رجوع به زحاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
نائینی. از شاعران قرن یازدهم هجری و اصل وی از قصبۀ نائین بوده ولی در اصفهان می زیسته. در برخی از علوم، خاصه علم رمالی متبحر بوده و طبعش به مطایبه رغبتی کامل داشته با آنکه زیاده از هفتاد سال عمر داشته به هزلیات می پرداخته است به مضمون الهزل فی الکلام کالملح فی الطعام. اینک چند بیتی از یک مطایبۀ او:
به کوچه ای گذرم بود چون نسیم سحر
فتاده در ره من عکس ماهی از منظر
ز اضطراب سراسیمه هر طرف دیدم
چو آفتاب نمودار شد یکی دختر
به گوشه ای بنشستم دو چشم خون پالا
گهی ستون زنخ دست و گه به زانو سر...
خموش باش مصاحب که در دیار هوس
از این مطایبه شد کام مرد و زن چو شکر
حکیم سوزنی از گفته منفعل گردد
اگر کند به سمرقند این قصیده گذر.
(از مجمعالفصحاء چ مصفا ج 2 بخش 1 ص 70 و 71). و رجوع به آتشکدۀ آذر ص 201 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
خوابگاههای شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به موحف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مصیف. ییلاقها. (دهار). رجوع به مصیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
مصاحبت کننده. یار و رفیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یار. همدم. دوست. هم صحبت و هم نشین و همدم و ملازم. (ناظم الاطباء). هم نشین. همراه. هم صحبت. معاشر. همکت. ندیم. (یادداشت مؤلف) : پسر برادرش یاقوتی و قتلمش بن اسرائیل پسرعمش هر دو مصاحب و ملازم او بودند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 18).
نخست موعظت پیر می فروش این است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید.
حافظ.
مصاحب و نایب و کارساز ابوالحسن ابوعلی بن نصر بن سالم بوده است. (ترجمه تاریخ قم ص 221). مسنوت، مصاحبی که بی سبب خشم گیرد بر تو. شعیر، یار و مصاحب. (منتهی الارب).
- مصاحب شدن، هم نشین شدن و هم صحبت گردیدن. (ناظم الاطباء).
، رام بعد از صعوبت و سرکشی. (منتهی الارب) (آنندراج). رام پس از سختی و سرکشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
سلمان بن سلیم (یا مسلم) مصاحفی، مکنی به ابوداود. از راویان بود واز نضر بن شمیل و جز وی روایت کرد و ابوعیسی محمد بن عیسی و جز او از وی روایت دارند. (از لباب الانساب). در تاریخ اسلام، روات همواره از مهم ترین منابع حدیث به شمار می آیند که در طول قرون متمادی، احادیث پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری کرده و برای نسل های بعدی نقل کرده اند. این افراد با توجه به ظرفیت علمی خود، توانسته اند به طور دقیق روایت های صحیح را از غیرصحیح جدا کنند و منابع حدیثی معتبر را برای استفاده مسلمانان حفظ کنند.
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ فی ی)
منسوب است به مصاحف که جمع مصحف است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
جمع واژۀ مقحفه. (اقرب الموارد). رجوع به مقحفه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملاحف
تصویر ملاحف
جمع ملحف ملحفه، چادر ها بستر آهنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصائف
تصویر مصائف
جمع مصیف، جاهای تابستانی آبراهه های گژ
فرهنگ لغت هوشیار
همدامون همگوی همدم مصاحبت کننده، هم صحبت یار همدم: پسر برادرش یاقوتی وقتلمش بن اسرائیل پسر عمش هر دو مصاحب و ملازم او بودند. . ، جمع مصاحبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصادف
تصویر مصادف
برخورد کننده، روبرو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
بهر جزیده بنگرید به زحاف، کارزار دیده، جمع مزحف، غیژگاهان خزیدن جای ها مقاتله شده (تاج العروس)، بحر یار کنی که در آن حرفی کم یا زیاده شده باشد مانند: مفاعلن از مفاعیلن و فاعلان از فاعلن: درذکر بحور قدیم و حدیث و نقش دائر و تقطیع ابیات سالم و مزاحف آن. توضیح برای فرق آن با منزحف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
جمع مصرف، محل صرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاحب
تصویر مصاحب
((مُ حِ))
هم صحبت، هم نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادف
تصویر مصادف
((مُ دِ))
برخورد کننده، روبرو شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
((مَ رِ))
جمع مصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزاحف
تصویر مزاحف
((مُ حَ))
مقاتله شده، بحر یا رکنی که در آن حرفی کم یا زیاده شده باشد
فرهنگ فارسی معین
صرف ها، مصرف ها، کاربردها
فرهنگ واژه مترادف متضاد