جدول جو
جدول جو

معنی مشنج - جستجوی لغت در جدول جو

مشنج
مگس سبز رنگ، مژمژ
تصویری از مشنج
تصویر مشنج
فرهنگ فارسی عمید
مشنج(مُ شَ)
نوعی از غله باشد که آن را به هندی کلاو و کراو گویند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (جهانگیری). نوعی از غله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مشنج(مُ شَنْ نَ)
ترنجیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مشنج(مِ شَ)
مگسی باشد سبزرنگ که چون بر گوشت نشیند گوشت را گنده کند و کرم در آن افتد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). مگس سبزرنگ که بر گوشت نشیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مشنج
مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند. دزد راهزن، خل ابله
فرهنگ لغت هوشیار
مشنج((مِ شَ))
مشنگ، مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند
تصویری از مشنج
تصویر مشنج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشنج
تصویر بشنج
آبرو، طراوت، تابش رخسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشنج
تصویر تشنج
در هم کشیده شدن، ترنجیده شدن، کشیده شدن اعضای بدن، ترنجیدگی، در پزشکی انقباضات غیر ارادی عضلات که ناشی از تحریکات غیرعادی مغز است و گاه باعث بیهوشی می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشنج
تصویر متشنج
دارای تشنج، لرزان، دارای هرج و مرج و آشوب، ناآرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
لکه ای که در پوست چهرۀ انسان پیدا شود، کک مک، کلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشنگ
تصویر مشنگ
خل، دیوانه، دزد، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشنع
تصویر مشنع
قبیح، زشت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشنف
تصویر مشنف
زینت و آرایش داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَنْ نِ)
پوست درکشیده و ترنجیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بانورد. چین خورده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عضو درکشیده و متقلص شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشنج شود، آن که بر اثر سرما یا علتی دیگر بلرزد. لرزان. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول امروزی بهم خوردگی وضع اجتماعی را گویند: دیروز بعلت... مجلس متشنج شد. یا شهر پاریس به علت اعتصاب کارگران متشنج شد
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
تابش و طراوت رخسار و آبرو. (برهان) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری) (انجمن آرا). طراوت رخسار و آب روی. (از آنندراج). تابش روی باشد. (سروری). طراوت رخسار و آب رو. (رشیدی) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ نظام). تاب روی. (شرفنامۀ منیری). آب و رنگ رخسار. تر و تازگی رخسار.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
انجوغ گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). درکشیدگی و ترنجیدگی پوست. یقال: تشنج جلده، ای تقبض. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کشیده شدن عضو که از حرکت انبساطی بازماند، خواه از برودت، خواه از یبوست. (غیاث اللغات) (آنندراج). بهم بازآمدن و کوتاه شدن عضله ها و عصب ها باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تقلصی است که بر عصب عارض گردد و مانع انبساط اعضاء شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از بحر الجواهر) :
بود کمپیری نودساله کلان
پرتشنج روی و رنگش زعفران.
مولوی.
از تشنج رو چو پشت سوسمار
رفته نطق و طعم دندانها ز کار.
مولوی.
برف گشته موی همچون پرّ زاغ
وز تشنج روی گشته داغ داغ.
مولوی.
، لرزیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، در فارسی معاصر بهم ریختگی، هیجان وآشوب را گویند: بازار متشنج است. اوضاع متشنج است. اوضاع دچار تشنج شده. و رجوع به متشنج شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
نوعی ازسماروغ باشد و آن رستنی است که از جاهای نمناک و عفن روید و تخم ندارد و بعضی گویند معرب کشنه است و آن گیاهی باشد. (برهان). نوعی از سماروغ که در ماورأالنهر و خراسان به وفور یافت شود. (دزی ج 2 ص 472). کشنک. کشمک. زریرا. (یادداشت مؤلف). نوعی است از سماروغ. (ترجمه صیدنه). کشنج از اقسام قطر یعنی سماروغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی باب هشتم از بخش نخستین از جزء دوم گفتار سوم از کتاب سوم). نوعی از کماه است...و آن مخدر بود و زنان از جهت فربهی در حلوا کنند و خورند و مست کننده بود و چون تر بود مقدار گردو بود کوچک و چون خشک شود از گردکان بزرگتر بود و اندرون وی مجوف بود و طبیعت آن سرد بود. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَنْ نَ)
ترشروی زشتخوی. (منتهی الارب). آنکه چهره اش گرفته باشد و بدمنظره باشد از مردان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَ)
خطدار: برد مسنج. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَنْ نَ جَ)
فراخ و وسیع. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مرد ترنجیده و گرفته و منقبض. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشیج
تصویر مشیج
در آمیخته، یاخته گنی گنیاخته (سلول جنسی)
فرهنگ لغت هوشیار
زشت شده، سرزنش شده زشت گرداننده، سرزنش کننده بد گفته شده زشت گردانیده بد گوینده زشت گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
گوشواره نهاده گوشوار بسته: و اسماع جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرط و مشنف (داراد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشنج
تصویر متشنج
پوست در کشیده و ترنجیده، لرزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنج
تصویر تشنج
لرزیدن، در هم کشیدن اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند. دزد راهزن، خل ابله. کرسنه گاودانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
((بَ شَ))
طراوت رخسار، آبرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
((بِ شَ))
کک و مک، خشکی و لکه ای که روی صورت انسان پیدا شود، بسنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشنج
تصویر تشنج
((تَ شَ نُّ))
انقباضات پی درپی و غیرارادی ماهیچه ها، در فارسی به معنای ناآرامی، آشفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشنج
تصویر متشنج
((مُ تَ شَ نِّ))
لرزان، لرزنده، دارای تشنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشنگ
تصویر مشنگ
((مَ شَ))
دزد، راهزن، کسی که عقل درست و کامل نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشنع
تصویر مشنع
((مُ شَ نَّ))
بد گفته شده، زشت گردانیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشنج
تصویر تشنج
ناآرامی، لرزش، تنش
فرهنگ واژه فارسی سره