جدول جو
جدول جو

معنی متشنج

متشنج((مُ تَ شَ نِّ))
لرزان، لرزنده، دارای تشنج
تصویری از متشنج
تصویر متشنج
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متشنج

متشنج

متشنج
پوست درکشیده و ترنجیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بانورد. چین خورده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عضو درکشیده و متقلص شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشنج شود، آن که بر اثر سرما یا علتی دیگر بلرزد. لرزان. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول امروزی بهم خوردگی وضع اجتماعی را گویند: دیروز بعلت... مجلس متشنج شد. یا شهر پاریس به علت اعتصاب کارگران متشنج شد
لغت نامه دهخدا

متشنن

متشنن
کهنه. (آنندراج). کهنه و فرسوده. (ناظم الاطباء) ، ترنجیده. (از آنندراج). درهم کشیده و ترنجیده و خشک شده و چین دار شده و کوتاه شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشنن شود
لغت نامه دهخدا

متشنف

متشنف
گوشواره نهنده خود را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته شدۀ با گوشواره. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشنف شود
لغت نامه دهخدا

متشنع

متشنع
بر اسب سوار شونده. (آنندراج) سوار شدۀ بر اسب. (ناظم الاطباء) ، سلاح درپوشنده. (آنندراج). سلاح پوشیده و آمادۀ جنگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشنع شود
لغت نامه دهخدا