جدول جو
جدول جو

معنی مشن - جستجوی لغت در جدول جو

مشن(مِ شَ)
پیر. منجم فرانسوی (1744-1804م.). او در سالهای 1792 تا 1798 میلادی با ’دلامبر’ قوس نیمروزی دونکرک به بارسلون را برای معین کردن مقادیر متریک که مجلس فرانسه درسال 1791 پذیرفته بود اندازه گیری کرد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
مشن(ضَءْدْ)
تازیانه زدن، یا نوعی از تازیانه زدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خراشیدن. (منتهی الارب). خراشیدن روی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آرمیدن با کنیزک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نکاح کردن با زن. (از ذیل اقرب الموارد) ، دست بر چیزی درشت مالیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مالیدن دست بر چیزی درشت. (ناظم الاطباء) ، شمشیر زدن بطوری که پوست رباید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به شمشیر زدن فلان را بطوریکه پوست برآید. (ناظم الاطباء) ، دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مشن ما فی الضرع، دوشیدن آنچه در پستان بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امتشن منه ما مشن لک، به صیغۀامر، یعنی بگیر از او هرچه بیابی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مشن
مأموریت
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشنف
تصویر مشنف
زینت و آرایش داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشنگ
تصویر مشنگ
خل، دیوانه، دزد، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشنج
تصویر مشنج
مگس سبز رنگ، مژمژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشنع
تصویر مشنع
قبیح، زشت شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَنْ نَ)
بریانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شواء. (اقرب الموارد). بریانی که دو بار در تنور نهند تا پزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ / مَ شَ)
نوعی از غله است. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). کرسنه. گاودانه. (فرهنگ فارسی معین). خرفی. (نوعی غله است) (بحر الجواهر) نام غله ای است. (انجمن آرا). نوعی از غله که مشنج نیز گویند. و مشنگ تلخ، کرسۀ تلخ. (ناظم الاطباء) : وطعامهم و الذره الجلبان و یسمونه المشنک و منه یصنعون الخبز. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(مَ نُوو)
مرد دشمن داشته شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ گَ)
مرکّب از: مشنگ + -ک، پسوند تصغیر، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غلۀ غیرمعلوم. (برهان). مشنج. (الفاظالادویه). نوعی از غله. (ناظم الاطباء). رجوع به مشنگ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ گَ)
دزد و راهزن. (برهان) (آنندراج). راهزنک. و رجوع به مشنگ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
مگس سبز که گوشت را گنده کند، و آن را مژمژ خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ قَ)
محل آویختن، دار و صلیب. (ناظم الاطباء). آنجا که گناهکاران را آویزند. مولده است. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
دزد و راهزن. (برهان) (انجمن آرا) (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (اوبهی) (ناظم الاطباء). مشتنگ به زیادتی ’تا’ نیز آمده است. (فرهنگ رشیدی) :
شد میر رود نیل چو در نیل غرق شد
خاشاک وار بر سر آب آمدآن مشنگ.
سوزنی.
از می غفلت چو شود شاه دنگ
مال رعیت ببرد هر مشنگ.
سراج الدین (از انجمن آرا).
صحاح الفرس دزد را ’درد’ خوانده بمعنی درد و محن گرفته است. (حاشیۀ برهان چ معین) ، قسمی از ریسمان. (ناظم الاطباء) ، در گیلکی مشنگ بمعنی خل و ابله استعمال شود. قیاس شود با شنگ. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(ضَءْ ضَ ءَ)
رجوع به مشناءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَنْ نَ)
گوشت پاره پاره. (منتهی الارب) (آنندراج). مقطع. (از اقرب الموارد) : لحم مشنق، گوشتی پاره کرده. (مهذب الأسماء) ، خمیر مقطع مالیده با زیت ترتیب داده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خمیر قطعه قطعه کردۀ با روغن زیتون مالیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
دهی است از دهستان شرفخانه در بخش شبستر شهرستان تبریز که 113 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَنْ نَ)
زن گوشواره نهاده. (آنندراج). آراسته شده با گوشواره. (ناظم الاطباء) : او سکه و خطبه به القاب سلطان مشرف گردانید و اسماع و آذان را باستماع آن مشنف. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَنْ نِ)
تشنیعکننده. سرزنش کننده. ملامتگر: هرکس این قصص بخواند کذابی این مشنع بداند. (النقض ص 274). یک شاهد که بدان شبهت ساقط شود و این مشنع لال گردد آن است که... (النقض ص 21). و رجوع به تشنیع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَنْ نَ)
بد و زشت و ملامت کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دشمن داشته اگرچه جمیل باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد درازبالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- بعیر مشنوق، شتر به شناق بسته. (ناظم الاطباء).
- فرس مشنوق، طویل الرأس. و چنین است بعیر. (تاج از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مشهور. (منتهی الارب). مشهور در قباحت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
ناقه مشنوفه، شتر مادۀ مهارکرده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
پوست بازرفتگی از اندام به زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جراحتی با وسعت و بدون عمق زدن. (از اقرب الموارد) : اصابته مشنه، جراحتی بر آن وارد آمد که پهن بود و گودی نداشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی ی)
مرد دشمن داشته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). آنکه همه کس او رادشمن دارند. (مهذب الاسماء). و رجوع به مشناء شود
لغت نامه دهخدا
مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند. دزد راهزن، خل ابله
فرهنگ لغت هوشیار
زشت شده، سرزنش شده زشت گرداننده، سرزنش کننده بد گفته شده زشت گردانیده بد گوینده زشت گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
گوشواره نهاده گوشوار بسته: و اسماع جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرط و مشنف (داراد)
فرهنگ لغت هوشیار
مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند. دزد راهزن، خل ابله. کرسنه گاودانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشنج
تصویر مشنج
((مِ شَ))
مشنگ، مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشنع
تصویر مشنع
((مُ شَ نَّ))
بد گفته شده، زشت گردانیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشنگ
تصویر مشنگ
((مَ شَ))
دزد، راهزن، کسی که عقل درست و کامل نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
از توابع ناتل کنار نور
فرهنگ گویش مازندرانی