جدول جو
جدول جو

معنی مشن

مشن
(ضَءْدْ)
تازیانه زدن، یا نوعی از تازیانه زدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خراشیدن. (منتهی الارب). خراشیدن روی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آرمیدن با کنیزک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نکاح کردن با زن. (از ذیل اقرب الموارد) ، دست بر چیزی درشت مالیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مالیدن دست بر چیزی درشت. (ناظم الاطباء) ، شمشیر زدن بطوری که پوست رباید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به شمشیر زدن فلان را بطوریکه پوست برآید. (ناظم الاطباء) ، دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مشن ما فی الضرع، دوشیدن آنچه در پستان بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امتشن منه ما مشن لک، به صیغۀامر، یعنی بگیر از او هرچه بیابی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا