جدول جو
جدول جو

معنی مشقلان - جستجوی لغت در جدول جو

مشقلان
(مُ)
دهی از دهستان بافت در بخش هوراند است که در شهرستان اهر واقع است و120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشملان
تصویر چشملان
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیلان
تصویر مغیلان
درختچه ای خاردار که از آن صمغ عربی به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
(عُشْ وَ)
دهی از دهستان خاروطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از قنات کم آب. محصول آن مختصری غلات و پنبه و تنباکو و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(غَ شَ)
در دیوان البسۀ نظام قاری (ص 176) چنین آمده:
زنانش به روی غشقدان کشند
غلافش بر آئینه زانسان کنند.
و نیز در ص 70 آمده:
غشقدان راسر آن خاتون زمانی برنمیگیرد
که گیتی بوی مشک و لادن و عنبر نمیگیرد.
معنی غشقدان معلوم نشد و در فهرست لغات دیوان مذکور نیز معنی نشده است
لغت نامه دهخدا
چوبی است که بدان کشتی را برند. اداری ٔ صدرها بالقیقلان. (بلوغ الارب ج 3 ص 366)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
قلقل یا گیاه دیگری است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلقل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
دهی است به بلخ، یا محله ای است. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای بلخ، یا محله ای است از محله های آنجا. (از معجم البلدان). نام محله ای است از محله های بلخ، و آنکه آن را از قرای آنجا دانسته است خطا است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
عسقلان الرأس، قسمت اعلی و بالای سر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ کِ)
نام محله ای به تبریز و آن در شمال شرقی شهر واقع شده و از محلات قدیمی تبریز است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مجمر عشق. جایگاه عشق. کنایه از معشوق:
شهری به فتنه شد که فلانی ازآن ماست
ما عشقباز صادق و او عشقدان ماست.
خاقانی.
یک شب به دو آفتاب بگذار
یک دل به دو عشقدان برافروز.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 57 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 18 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آبادبه کرمانشاه. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای سرد و 120 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و محصول آن لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنان آن از طایفۀ باریک ونداند و در زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن، واقع در یک هزار و پانصد گزی شمال صومعه سرا، کنار راه اتومبیل رو فرعی صومعه سرا به ترکستان. این ده در جلگه واقع و مرطوب و مالاریایی است. 668 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه ماسوله. محصول آنجا برنج، توتون سیگار، ابریشم و چای. شغل اهالی زراعت و مکاری است. دو باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
تثنیۀ مرکل. دو پهلوی ستور. (از اقرب الموارد). رجوع به مرکل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
تثنیۀ مرقی. رجوع به مرقی شود.
- مرقیاالانف، دو طرف بینی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
مرد گول و احمق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رقیع
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قِ)
تثنیۀ مرقش در حالت رفعی. رجوع به مرقش شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 17هزارگزی شمال باختری سردشت و 11هزارگزی باختر شوسه سردشت به مهاباد کوهستانی و جنگلی است هوای آن معتدل و سالم است و 189 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات و توتون و مازوج و کتیرا و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ)
مردمک چشم، حدقه. (ناظم الاطباء) ، چاکسو. (ناظم الاطباء). داروی چشم
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خشکنان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
به صیغۀ تثنیه، یک جفت کفش کهنه. (ناظم الاطباء). رجوع به منقل شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی است. حمدالله مستوفی در ذکر مسافت طرق آرد: از سنگان تا جوی مرغ کهتر شش فرسنگ، از او تا اشقران هفت فرسنگ، ازو تا تیران هفت فرسنگ، ازو تا جوی کوشک شش فرسنگ، ازو تا شهر اصفهان چهار فرسنگ. (نزهه القلوب ص 72). بنابراین محل مزبور در 20فرسنگی اصفهان واقع است
لغت نامه دهخدا
مهاجرت، یکی از شهرهای پنجگانه فلسطینیان بود که بمسافت 10 میل به غزه مانده بطرف شمال واقع میباشد و یهود آنرا بتصرف آورد و شمشون نیز در آنجا رفت و پیغمبران نیز از انهدام آن نبوت نموده اند. این محل عبادت استرطه الهۀ فلسطینیان بود که سکینیان در سال 625 قبل از میلاد هیکلش را غارت نمودند. در سال 1270 میلادی منهدم گردید. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام جایی است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شاهرود است که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و 991 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
خار اشتر، تلخه وینوک (عدس تلخ) خارشتر، عدس تلخه ، درختچه ایست با خارهای بی شمار از تیره پروانه واران و از دسته گل ابریشم ها که از آن نیز صمغ عربی بدست میاورند درخت صمغ عربی درخت ام غیلان طلح اقاقیای نیلوتیک. درختی است خاردار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشکله، ویتنگان دشواری ها جمع مشکله (مشکل) : و چو بنیاد این کتاب بر گشایش مشکلات دینی و معضلات فلسفی بود نام نهادم مر این کتاب را جامع الحکمتین. چیزهای دشوار و سخت و پیچدار و مغلق
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشکل، دیساکان کرپ دهندگان جمع مشکل در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات نکنند)، جمع مشکل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه متصل، دو چیز باشند که دو طرف ایشان متلازم باشد چون دو خط که محیط باشند به زاویه. گاه باشد که اتصال را اطلاق کنند بر معانی دیگر مقابل انفصال
فرهنگ لغت هوشیار
اناردشتی از گیاهان گیاهی است از تیره پروانه واران که بالغ بر 200 گونه دارد و همه متعلق به نواحی حاره زمینند قلقل قلاقل قلاقلا انار دانه دشتی رمان البری انار صحرایی. توضیح دانه این گیاه راحب البلسان و بشام نامند که در تداوی مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیلان
تصویر مغیلان
((مُ))
ام غیلان، درختچه خاردار که در بیابان ها می روید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشملان
تصویر چشملان
مردمک چشم. حدقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسولان
تصویر مسولان
دست اندرکاران، کارگزاران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشکلات
تصویر مشکلات
دشواری ها، دشوار یها
فرهنگ واژه فارسی سره
مشقت، مشکلات
دیکشنری اردو به فارسی