مولد از اختلاط فارسی با تازی، شعبده باز. ج، مشعبدان. (ناظم الاطباء). مشعبذ. تردست. نیرنگ باز. شعبده باز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نداند مشعبد ورا بند چون نداند مهندس ورا درد چند. منجیک. و مشعبدانی که با فرعون بودند و جادوئیها کردند از اینجا بودند. (حدود العالم). فرستاد نزد مشعبد جهود دواسبه سواری بکردار دود. فردوسی. ای چرخ مشعبد چه مهره بازی ای خامۀ جاری چه نکته سازی. مسعودسعد. او را پیمبری دگران را مشعبدی است هرگزمشعبدی نبود چون پیمبری. ادیب صابر. گرچه مشعبد ز موم، خوشۀ انگور ساخت ناید از آن خوشه ها آب خوشی در دهان. خاقانی. مشعبد شد این خاک نیرنگ ساز که هم مهره دزد است و هم مهره باز. نظامی. بوستان چون مشعبد ازنیرنگ خربزه حقه های رنگارنگ. نظامی. جهان خرمن بسی داند چنین سوخت مشعبد را نباید بازی آموخت. نظامی. از زلف مشعبدت چو مهره در ششدره مانده حقه بازان. عطار. چرخ مشعبد از رخ عابدفریب تو در زیر هفت پرده خیالی نیافته. سعدی. و رجوع به مدخل بعد شود. - مشعبدان حقه باز، کواکب سبعه. (مجموعۀ مترادفات ص 291). - مشعبدان حقۀ سبز، کنایه از ماه و آفتاب عالمتاب است و بعضی کواکب سبعه را گفته اند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). مهر و ماه. (مجموعۀ مترادفات ص 348). ماه و آفتاب و نیز کواکب سیار. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود. - مشعبدان حقۀ سپهر، کنایه از کواکب. (انجمن آرای ناصری). و رجوع به ترکیب قبل شود. - مشعبدوار، همچون مشعبده باز و نیرنگ ساز: دام در افکند مشعبدوار پس بپوشد به خار و خس دامش. خاقانی. - امثال: مشعبد را نباید بازی آموخت. رجوع به امثال وحکم دهخدا ج 4 ص 1713 شود. مشعبد و گندنا، و چه مناسبت دهان مشعبد و گندنا، آن که بازیگران برگ گندنا در دهان گیرند و آواز جانوران ظاهر سازند. (امثال و حکم) : فرسوده دان مزاج جهان را به ناخوشی آلوده دان دهان مشعبد به گندنا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 16)
مولد از اختلاط فارسی با تازی، شعبده باز. ج، مشعبدان. (ناظم الاطباء). مشعبذ. تردست. نیرنگ باز. شعبده باز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نداند مشعبد ورا بند چون نداند مهندس ورا درد چند. منجیک. و مشعبدانی که با فرعون بودند و جادوئیها کردند از اینجا بودند. (حدود العالم). فرستاد نزد مشعبد جهود دواسبه سواری بکردار دود. فردوسی. ای چرخ مشعبد چه مهره بازی ای خامۀ جاری چه نکته سازی. مسعودسعد. او را پیمبری دگران را مشعبدی است هرگزمشعبدی نبود چون پیمبری. ادیب صابر. گرچه مشعبد ز موم، خوشۀ انگور ساخت ناید از آن خوشه ها آب خوشی در دهان. خاقانی. مشعبد شد این خاک نیرنگ ساز که هم مهره دزد است و هم مهره باز. نظامی. بوستان چون مشعبد ازنیرنگ خربزه حقه های رنگارنگ. نظامی. جهان خرمن بسی داند چنین سوخت مشعبد را نباید بازی آموخت. نظامی. از زلف مشعبدت چو مهره در ششدره مانده حقه بازان. عطار. چرخ مشعبد از رخ عابدفریب تو در زیر هفت پرده خیالی نیافته. سعدی. و رجوع به مدخل بعد شود. - مشعبدان حقه باز، کواکب سبعه. (مجموعۀ مترادفات ص 291). - مشعبدان حقۀ سبز، کنایه از ماه و آفتاب عالمتاب است و بعضی کواکب سبعه را گفته اند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). مهر و ماه. (مجموعۀ مترادفات ص 348). ماه و آفتاب و نیز کواکب سیار. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود. - مشعبدان حقۀ سپهر، کنایه از کواکب. (انجمن آرای ناصری). و رجوع به ترکیب قبل شود. - مشعبدوار، همچون مشعبده باز و نیرنگ ساز: دام در افکَند مشعبدوار پس بپوشد به خار و خس دامش. خاقانی. - امثال: مشعبد را نباید بازی آموخت. رجوع به امثال وحکم دهخدا ج 4 ص 1713 شود. مشعبد و گندنا، و چه مناسبت دهان مشعبد و گندنا، آن که بازیگران برگ گندنا در دهان گیرند و آواز جانوران ظاهر سازند. (امثال و حکم) : فرسوده دان مزاج جهان را به ناخوشی آلوده دان دهان مشعبد به گندنا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 16)
بنگرید به مشعبذ تر دست تیتالگر از آوردن واژه نیرنگ و نیرنگساز برابر با محتال و حیله و شعبده و مشعبد در واژه یاب از آن روی خود داری شده که نیرنگ در پارسی پهلوی برابر با آزبا (دعا) است و افسون. مشعبذ: فرسوده دان مزاج جهان را بناخوشی آلوده دان دهان مشعبد بگندنا. (خاقانی) یا مشعبدان حقه سبز. ماه و آفتاب، هفت سیاره
بنگرید به مشعبذ تر دست تیتالگر از آوردن واژه نیرنگ و نیرنگساز برابر با محتال و حیله و شعبده و مشعبد در واژه یاب از آن روی خود داری شده که نیرنگ در پارسی پهلوی برابر با آزبا (دعا) است و افسون. مشعبذ: فرسوده دان مزاج جهان را بناخوشی آلوده دان دهان مشعبد بگندنا. (خاقانی) یا مشعبدان حقه سبز. ماه و آفتاب، هفت سیاره
راه. ج، مشاعب. (مهذب الاسماء). راه در کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). راه: مشعب الحق، راهی که حق را از باطل جدا سازد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، داغی است شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
راه. ج، مَشاعب. (مهذب الاسماء). راه در کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). راه: مشعب الحق، راهی که حق را از باطل جدا سازد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، داغی است شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
وصله شده و پینه زده. (ناظم الاطباء). اصلاح شده. (از اقرب الموارد) : فی کل قعب مشعب، ای مجبور فی مواضع منه. (ابن کناسه ازاقرب الموارد). و رجوع به تشعیب و مشعبه شود، نشان کرده شدۀ با نشان شعب. (ناظم الاطباء)
وصله شده و پینه زده. (ناظم الاطباء). اصلاح شده. (از اقرب الموارد) : فی کل قعب مشعب، ای مجبور فی مواضع منه. (ابن کناسه ازاقرب الموارد). و رجوع به تشعیب و مشعبه شود، نشان کرده شدۀ با نشان شعب. (ناظم الاطباء)
برما. (منتهی الارب). برما و مته. (ناظم الاطباء). مثقب. (اقرب الموارد) ، سوزن و دست افزار کاسه بند. ج، مشاعب. (مهذب الاسماء). ابزاری که بدان ظروف شکسته را مرمت کنند. (ناظم الاطباء). دست افزار کاسه بند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
برما. (منتهی الارب). برما و مته. (ناظم الاطباء). مثقب. (اقرب الموارد) ، سوزن و دست افزار کاسه بند. ج، مَشاعب. (مهذب الاسماء). ابزاری که بدان ظروف شکسته را مرمت کنند. (ناظم الاطباء). دست افزار کاسه بند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مرد مسحور که در نظر او چیزی آید و آن را اصل نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد سحرکرده شده که در نظر وی چیزی درآید که آن را اصلی نباشد. (ناظم الاطباء)
مرد مسحور که در نظر او چیزی آید و آن را اصل نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد سحرکرده شده که در نظر وی چیزی درآید که آن را اصلی نباشد. (ناظم الاطباء)
عبادت کننده و بسیار عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). پارسا و بسیار متدین و دیندار. (ناظم الاطباء) : یکی از متعبدان شام سالها در بیشه ای عبادت کردی... (گلستان). یاد دارم که در ایام جوانی متعبد بودمی و شبخیز. (گلستان) ، به تکلف عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر سرکش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که خسته می کند ستور را از دواندن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعبد شود
عبادت کننده و بسیار عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). پارسا و بسیار متدین و دیندار. (ناظم الاطباء) : یکی از متعبدان شام سالها در بیشه ای عبادت کردی... (گلستان). یاد دارم که در ایام جوانی متعبد بودمی و شبخیز. (گلستان) ، به تکلف عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر سرکش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که خسته می کند ستور را از دواندن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعبد شود
نرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خوار. (منتهی الارب). خوار و ذلیل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معنی بعد شود، گرامی داشته شده از لغات اضداد است. (منتهی الارب). گرامی داشته شده. (ناظم الاطباء). مکرم و معظم چنانکه گویی او را عبادت می کنند، از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد) ، عبادت کرده شده. (آنندراج) (غیاث) ، میخ زده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میخ. (از اقرب الموارد) ، تیزشهوت از گشن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شهری که اثر و علم و آب ندارد، شتر قطران مالیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر رام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، طریق معبد، راه کوفته و پا سپر کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خوار. (منتهی الارب). خوار و ذلیل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معنی بعد شود، گرامی داشته شده از لغات اضداد است. (منتهی الارب). گرامی داشته شده. (ناظم الاطباء). مکرم و معظم چنانکه گویی او را عبادت می کنند، از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد) ، عبادت کرده شده. (آنندراج) (غیاث) ، میخ زده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میخ. (از اقرب الموارد) ، تیزشهوت از گشن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شهری که اثر و عَلَم و آب ندارد، شتر قطران مالیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر رام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، طریق معبد، راه کوفته و پا سپر کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
تر دست تیتالگر از آوردن واژه نیرنگ و نیرنگساز برابر با محتال و حیله و شعبده و مشعبد در واژه یاب از آن روی خود داری شده که نیرنگ در پارسی پهلوی برابر با آزبا (دعا) است و افسون. شعبده باز حقه باز
تر دست تیتالگر از آوردن واژه نیرنگ و نیرنگساز برابر با محتال و حیله و شعبده و مشعبد در واژه یاب از آن روی خود داری شده که نیرنگ در پارسی پهلوی برابر با آزبا (دعا) است و افسون. شعبده باز حقه باز