- مشعب
- شاخه راه راه کوهستانی در غاله مته مته بند زنی راه طریق، جمع مشاعب
معنی مشعب - جستجوی لغت در جدول جو
- مشعب ((مَ عَ))
- راه، طریق
- مشعب
- راه، طریق
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شعبده باز، کنایه از حیله گر
بند زده چینی بند زده کاسه بند زده
تر دست تیتالگر از آوردن واژه نیرنگ و نیرنگساز برابر با محتال و حیله و شعبده و مشعبد در واژه یاب از آن روی خود داری شده که نیرنگ در پارسی پهلوی برابر با آزبا (دعا) است و افسون. شعبده باز حقه باز
بنگرید به مشعبذ تر دست تیتالگر از آوردن واژه نیرنگ و نیرنگساز برابر با محتال و حیله و شعبده و مشعبد در واژه یاب از آن روی خود داری شده که نیرنگ در پارسی پهلوی برابر با آزبا (دعا) است و افسون. مشعبذ: فرسوده دان مزاج جهان را بناخوشی آلوده دان دهان مشعبد بگندنا. (خاقانی) یا مشعبدان حقه سبز. ماه و آفتاب، هفت سیاره
نام مردی آزمند، راک (غوچ) دور شاخ: شاخداری که میانه دو شاخش فراخ باشد، پهن شانه چهار شانه قچقار که میان دو شاخ آن فراخ باشد حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد، کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد
شاخه شاخه شدن
تشعیث، متفرق، پراکنده
آمیخته شده، آغشته، آلوده
آنچه در آن خط باشد، خط دار
شاخه شاخه شده، شاخ شاخ، پراکنده
شعبه شعبه، شاخه شاخه شده، جدا شده
اشعار کننده، خبر دهنده، آگاه کننده
محل قربانی و اجرای مناسک حج
علامت، نشانه
قوۀ ادراک
علامت، نشانه
قوۀ ادراک
پیر شدن، سفید شدن مو، پیری و سفیدی موی
اشباع شده، سیر شده، کامل، به طور کامل
جسمی که دارای شش سطح مربع باشد، چهار گوشه
ذوق و میل و هوای نفس، جای آب خوردن، آبشخور
اسبی که هنوز زیر بار نرفته و سواری نداده، فحل، گشن
شعبه شعبه شدن، شاخه شاخه شدن، پراکنده گشتن، متفرق شدن
چراغدان، جاچراغی، جایی یا ظرفی که در آن چراغ بگذارند، مطلق چراغ، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغ واره، چراغ بره، فانوس، مردنگی، قندیل، چراغ بادی، چراغبانه، چروند، چراغ پرهیز
رنج، رنجگاه جای رنج تعب رنج، جای تعب محل رنج جمع متاعب
شاخه شاخه، پراکنده پراکنده شونده، پراکنده شاخ شاخ
قندیل بزرگ مشبک و پایه دار که شبها در جلو پادشاهان و امرا کشند و نیز در عروس کشی پیشاپیش عروس کشند
اشعار کننده، خبر دهنده و آگاه کننده
متفرق پراکنده، ژولیده شده آشفته گردانیده، مفعولن چون از فاعلاتن خیزد آنرا مشعث خوانند
راهراه خط دار: سیف مشطب ثوب مشطب یا سیف (شمشیر) مشطب. شمشیر خط دار: و دیگر نوع (شمشیر) مشطب و این مشطب چهارگونه بود با چهار جو: یکی آنک نشان جویها ژرف نبودو گوهر وی مانند پایهای موچه بود زبانه زنان و دیگر آنک نشانهای جوع ژرف باشد و گوهر او گرانمایه چون مروارید آنرا لولو خوانند و سدیگر چنانک جوی چهار سوی بود و گوهر آن زمان نمایدکه کژداری و چهارم آنک ساده باشد و اندک مایه اثر جو دارد و درازی او سه بدست و چهار انگشت پهنا دارد و گوهر وی بسیاهی زند آن را بوستانی خوانند
سیر گشته فرجامیده سیر سیر شده، پر شده لبریز مشت (گویش اراکی) سیر کننده، پر کننده سیر کرده شده، فتحه و کسره و ضمه آن قدر پر خوانده شده که از فتحه الف و از کسره یاء و از ضمه واو حاصل گردد، سیر و پر مفصل: و در علم خط اسراری چند که تا این غایت کس اظهار آن نکرده است فصلی مشبع بگویم نظما و نثرا، سیر و پر بطور تفصیل مفصل: موش گفت: این فصل اگرچ مشبع گفتی اما مرا سیری نمیکند. سیرکننده، پرکننده
نوشیدن آب، آشامیدن، شرب
گشن، شتر سرکش نر فحل، اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد، جمع مصاعب مصاعیب
در هم آمیخته شیبانیده، آلوده آمیخته شده، آلوده
زالی سپیدی موی پیر شدن سفید موی گردیدن، پیری: شاید که مرد پیر بدین گه جوا شود گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب. (رودکی)