جدول جو
جدول جو

معنی مشخص - جستجوی لغت در جدول جو

مشخص
معیّن شده، تمیز داده شده
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
فرهنگ فارسی عمید
مشخص
(مُ شَخْ خِ)
تشخیص دهنده، مایۀ تشخیص و امتیاز چیزی از نظائر خود
لغت نامه دهخدا
مشخص
(مُ شَخْخَ)
تشخیص کرده شده. و نامشخص، آنکه بر یک وضع و حالت نباشد. (آنندراج). معین. محقق. معین شده. محقق شده. قرارداده شده. (از ناظم الاطباء) :
در مدینه مصطفی دین مشخص دان و بس
زآنکه از دین در مدینه اصل و بنیان آمده.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 438).
از فلکی شریف تر یا شرف مشخصی
ازملکی کریم تر یا کرم مصوری.
خاقانی.
، تشخص یافته. شخصیت پذیرفته. (فرهنگ فارسی معین). ممثل یا مصور. (نقود العربیه) : آزادچهره درآمد... چون عقل ملخص و روح مشخص. (مرزبان نامه ص 300) ، تاوان. جریمانه، معهود. عهدکرده شده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مشخص
محقق و معین شده، تشخیص کرده شده، تمیز داده شده
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
فرهنگ لغت هوشیار
مشخص
((مُ شَ خَّ))
معین، معلوم
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
فرهنگ فارسی معین
مشخص
باز شناخته، شناخته شده
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
فرهنگ واژه فارسی سره
مشخص
آشکار، برجسته، روشن، مبرهن، متمایز، مسجل، معلوم، معین، ممتاز، ممیز، واضح، تشخص یافته
متضاد: نامشخص، نامعلوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مشخص
محدّدٌ
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به عربی
مشخص
Marked
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مشخص
marqué
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مشخص
marcado
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مشخص
marcado
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مشخص
markiert
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به آلمانی
مشخص
oznaczony
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به لهستانی
مشخص
отмеченный
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به روسی
مشخص
позначений
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مشخص
واضح
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به اردو
مشخص
ที่ทำเครื่องหมาย
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به تایلندی
مشخص
alama
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مشخص
מסומן
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به عبری
مشخص
明確な
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مشخص
显著的
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به چینی
مشخص
눈에 띄는
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به کره ای
مشخص
gemarkeerd
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به هلندی
مشخص
ditandai
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مشخص
চিহ্নিত
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به بنگالی
مشخص
चिह्नित
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به هندی
مشخص
marcato
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مشخص
belirgin
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشخص
تصویر متشخص
بزرگ و ممتاز، دارای تشخص
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَخْ خِ صَ)
مؤنث مشخّص. و رجوع به مشخص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشخص
تصویر تشخص
بزرگی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مشخصه در فارسی مونث مشخص یو تار ویچار ده نشاخته مشخصه در فارسی: مونث مشخص ویچار تار نشاگذار مونث مشخص، جمع مشخصات مونث مشخص، جمع مشخصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشخصه
تصویر مشخصه
شناسه، ویژگی
فرهنگ واژه فارسی سره
ویژگی، خصوصیت، مختصه، وجه ممیزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد