جدول جو
جدول جو

معنی مشخص

مشخص
(مُ شَخْخَ)
تشخیص کرده شده. و نامشخص، آنکه بر یک وضع و حالت نباشد. (آنندراج). معین. محقق. معین شده. محقق شده. قرارداده شده. (از ناظم الاطباء) :
در مدینه مصطفی دین مشخص دان و بس
زآنکه از دین در مدینه اصل و بنیان آمده.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 438).
از فلکی شریف تر یا شرف مشخصی
ازملکی کریم تر یا کرم مصوری.
خاقانی.
، تشخص یافته. شخصیت پذیرفته. (فرهنگ فارسی معین). ممثل یا مصور. (نقود العربیه) : آزادچهره درآمد... چون عقل ملخص و روح مشخص. (مرزبان نامه ص 300) ، تاوان. جریمانه، معهود. عهدکرده شده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا