جدول جو
جدول جو

معنی مشحج - جستجوی لغت در جدول جو

مشحج(مِ حَ)
گورخر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حمار وحشی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشنج
تصویر مشنج
مگس سبز رنگ، مژمژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشج
تصویر مشج
مختلط شدن، آمیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَحْ حِ)
پیه بسیارخورنده و پیه بسیاردارنده در خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیه بسیاردارنده در خانه. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، صاحب شتران فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آمیختن. (ترجمان القرآن) (المصادرزوزنی چ تقی بینش ص 126) (دهار). درآمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
به هم سودن و درخوردن ’شکم ران’ یا سوختن ران از درشتی جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). به هم سودن ’شکم ران’ و سوختن زیر زانو از درشتی جامه. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
باز کردن گوشت. (از منتهی الارب) : محج اللحم محجاً، مالیدن رسن را تا نرم گردد: محج الحبل محجاً، دروغ گفتن، دروغ زدن، بسودن چیزی را به چیزی، برکنده بردن باد خاک را از زمین. (از منتهی الارب) : محجت الریح الارض، آرمیدن با زن، شیر خالص خورانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِج ج)
کسی که فرستاده میشود به مکۀ معظمه برای حج. (ناظم الاطباء) ، به حج فرستنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَجْ جَ)
شکسته سر از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). شکسته و سر شکافته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
چوبکی که نزدیک درخت رز نهند تا بر زمین نیفتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شحط شحطاً و شحطاً و شحوطاً و مشحطاً. رجوع به شحط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَحْ حَ)
پیه آگنده. (مهذب الاسماء). پیه دار. آگنده از پیه، نان با پیه پخته شده. (ناظم الاطباء). ساخته شده با پیه. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ)
نوعی از غله باشد که آن را به هندی کلاو و کراو گویند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (جهانگیری). نوعی از غله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
پرکننده شهر به اسبان، کودک که آمادۀ گریستن شود، در نیام کننده شمشیر و نیز برهنه کننده از آن، از لغات اضداد است. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَنْ نَ)
ترنجیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
مگسی باشد سبزرنگ که چون بر گوشت نشیند گوشت را گنده کند و کرم در آن افتد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). مگس سبزرنگ که بر گوشت نشیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’م ش ج’، آمیخته. ج، امشاج. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آب مرد که با آب زن آمیخته گردد. (از ذیل اقرب الموارد) (از دهار). و رجوع به امشاج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
پناه جای. (منتهی الارب) (آنندراج). پناهگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَحْ حَ)
نعت مفعولی از تسحیج. رجوع به تسحیج شود، چیزی که پوست آن را کنده باشند. (از اقرب الموارد) ، خر بسیار گزیده و خراشیده شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
نام قبیله ای است از یمن. (الانساب سمعانی). مالک وطی، بدان جهت که مادر آنان پس از مرگ شوی همت بر پروردن دو فرزند خود گماشت و بزنی کسی در نیامد. (لسان العرب). مذجح و اسم او مالک است. ابن أدربن زید از قبیلۀ کهلان، جد جاهلی یمانی کهنی است از قحطانیه. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 80). رجوع به جمهره الانساب ص 381 و 459 و مأخذ مذکور در الاعلام شود، نام پشته ای است، و مالک مذحجی و طیب مذحجی منسوبند بدان پشته، از آن رو که مادر آنان را نزدیک آن پشته زاده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 81 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درآمیخته. ج، امشاج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشیج شود
لغت نامه دهخدا
مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند. دزد راهزن، خل ابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحج
تصویر ملحج
پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشیج
تصویر مشیج
در آمیخته، یاخته گنی گنیاخته (سلول جنسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشنج
تصویر مشنج
((مِ شَ))
مشنگ، مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند
فرهنگ فارسی معین