مشج مشج آمیختن. (ترجمان القرآن) (المصادرزوزنی چ تقی بینش ص 126) (دهار). درآمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) لغت نامه دهخدا
مشج مشج آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درآمیخته. ج، امشاج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشیج شود لغت نامه دهخدا
مشک مشک ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید فرهنگ نامهای ایرانی
شمج شمج نگندن نگنده زدن بخیه زدن یا کوک زدن درشت و گشاد گشاد، در آمیختن، تند رفتن، به شتاب انگیختن فرهنگ لغت هوشیار