جدول جو
جدول جو

معنی محج

محج
(شُ)
باز کردن گوشت. (از منتهی الارب) : محج اللحم محجاً، مالیدن رسن را تا نرم گردد: محج الحبل محجاً، دروغ گفتن، دروغ زدن، بسودن چیزی را به چیزی، برکنده بردن باد خاک را از زمین. (از منتهی الارب) : محجت الریح الارض، آرمیدن با زن، شیر خالص خورانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا