جدول جو
جدول جو

معنی مشبک - جستجوی لغت در جدول جو

مشبک
شبکه دار مانند پنجره، سوراخ سوراخ
تصویری از مشبک
تصویر مشبک
فرهنگ فارسی عمید
مشبک
هر چیز درهم آمده و درهم آمیخته شده، سوراخ سوراخ، غلبه کن، با شبکه، چشمه چشمه تنیده روزنداری توری دارای شبکه (مانند پنجره) سوراخ سوراخ: خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل... (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
مشبک
((مُ شَ بَّ))
شبکه دار، سوراخ سوراخ
تصویری از مشبک
تصویر مشبک
فرهنگ فارسی معین
مشبک
سوراخ سوراخ، شبکه ای، متخلخل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشبع
تصویر مشبع
سیر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
آنچه دربارۀ آن شک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبک
تصویر منبک
گیاهی که از آن جارو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتبک
تصویر مشتبک
در آمیخته و در هم در آمده مانند شبکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبع
تصویر مشبع
اشباع شده، سیر شده، کامل، به طور کامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
آنکه یا آنچه به چیزی تشبیه شود مانند شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرک
تصویر مشرک
کسی که برای خدا شریک بگیرد، کسی که به خدایان متعدد عقیده داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
شک کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
از ’ش ب و’، پسر که مشابه پدر باشد. (آنندراج) ، پدر فرزند زیرک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت است از اشباء. (منتهی الارب). و به هر دو معنی رجوع به اشباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
چیزی بیکدیگر درآمده و درآمیخته و درهم. (آنندراج) (از منتهی الارب). آمیخته و درهم درآمده. و مانند شبکه ساخته شده. (ناظم الاطباء) : اواصر لحمت و وثایق قربت مستمر و مشتبک شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 306)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نوعی آلت موسیقی. (از ریدک خوش آرزو، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به آهنگ شود، در تداول مشتوک را نیز گویند. و رجوع به مشتوک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَرْ رِ)
دهی از دهستان نمداد است که در بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
بیکدیگر درآمدن چیزی و درآویختن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در همدیگر کردن انگشتان و چیزهای طولانی در یکدیگر درآوردن. (غیاث اللغات). مطاوعهشبک، درآویخته شدن و درآمدن بعض چیزی در بعض دیگر. (از اقرب الموارد). اشتباک و اختلاط، داخل شدن بعض چیزی در بعض دیگر. (از المنجد) ، درهم شدن کارها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اختلاط و تداخل و التباس امور. (از اقرب الموارد). التباس سخن و کارها. (از المنجد). اختلاط. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَبْ بِهْ)
تشبیه کننده. رجوع به تشبیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَبْ بَ)
همچون مشبک. دارای حالت و چگونگی مشبک:
در حلم با زمین مطبق برابر است
وز قدر و جاه بر ز سپهر مشبکی.
سوزنی.
و رجوع به مشبک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَبْ بَ کَ)
دام مانندی است از آهن و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کافر، کسی که خدا را متعدد می پندارد هنباز گیر چند خدایی آنکه برای خدا شریک قایل شود انباز گیر: ... این گروه که همی دعوی توحید کنند مشرکند بحق. . ، جمع مشرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
مثل و مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشبکه
تصویر مشبکه
مشبکه در فارسی مونث مشبک روزندار توری مونث مشبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشبک
تصویر متشبک
کار درهم و مختلط، بهم پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبک
تصویر مسبک
کارگاه ریخته گری توپالگدازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتبک
تصویر مشتبک
در هم بیکدیگر در آمده در آمیخته درهم
فرهنگ لغت هوشیار
سیر گشته فرجامیده سیر سیر شده، پر شده لبریز مشت (گویش اراکی) سیر کننده، پر کننده سیر کرده شده، فتحه و کسره و ضمه آن قدر پر خوانده شده که از فتحه الف و از کسره یاء و از ضمه واو حاصل گردد، سیر و پر مفصل: و در علم خط اسراری چند که تا این غایت کس اظهار آن نکرده است فصلی مشبع بگویم نظما و نثرا، سیر و پر بطور تفصیل مفصل: موش گفت: این فصل اگرچ مشبع گفتی اما مرا سیری نمیکند. سیرکننده، پرکننده
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه های مختلفی از درخت بید اطلاق میشود که دارای شکوفه های معطرند
فرهنگ لغت هوشیار
شک کرده گمان انگیز شک انگیز شک برنده گماندار مصغر مشک، مشک زمین: گرچه مشکک بود بسی خوشبوی فرق از او تا بمشک بسیار است. آنچه که درباره آن شک شده، عبارت از کلیی است که حصول و صدق آن در بعضی افراد بتشکیک باشد و اختلاف دربعضی افراد به اقدمیت و اولویت و غیره باشد، شک کننده درگمان افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشبع
تصویر مشبع
((مُ بِ))
سیر کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
((مُ شَ بَّ هْ))
مانند شده، تشبیه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشرک
تصویر مشرک
((مُ رِ))
کسی که برای خدا شریک قایل باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
((مُ شَ کَّ))
آن چه که درباره آن شک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
((مُ شَ کِّ))
شک کننده، شکاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشبع
تصویر مشبع
((مُ بَ))
سیر کرده شده، اشباع شده
فرهنگ فارسی معین