سیر گشته فرجامیده سیر سیر شده، پر شده لبریز مشت (گویش اراکی) سیر کننده، پر کننده سیر کرده شده، فتحه و کسره و ضمه آن قدر پر خوانده شده که از فتحه الف و از کسره یاء و از ضمه واو حاصل گردد، سیر و پر مفصل: و در علم خط اسراری چند که تا این غایت کس اظهار آن نکرده است فصلی مشبع بگویم نظما و نثرا، سیر و پر بطور تفصیل مفصل: موش گفت: این فصل اگرچ مشبع گفتی اما مرا سیری نمیکند. سیرکننده، پرکننده
فتحه و کسره و ضمه که پر خوانده شود، یعنی از فتحه ’الف’ و از کسره ’یا’ و از ضمه ’واو’پیدا گردد. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل معنی آخر شود، جزوی که در آخر آن سبب است اگر الفی در آن افزایند آن را مشبع گویند. (المعجم) ، سیرکننده و بسیار. (ناظم الاطباء)
سیرکرده شده. (غیاث) (آنندراج). سیر و سیرکرده. (ناظم الاطباء). بسیار. فراوان. تقول: ساق فلان فی هذا المعنی فصلا مشبعاً، ضافیاً مستوفی فیه. (از اقرب الموارد) : و نیز آن معانی که پیغام داده شده باشد باید که بشنود و جوابهای مشبع دهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 84). و بیاید در تاریخ بعد از این بابی سخت مشبع آنچه رفت و سالاری تاش. (تاریخ بیهقی ص 283). از این نمط فصلی مشبع بر او دمید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 155). و گفت من برای اظهار این سر فصول مشبع اندیشیده بودم. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 33). و علم خط اسراری که تا این غایت کس اظهار آن نکرده است فصلی مشبع بگویم. (راحه الصدور راوندی ص 63). این فصل اگرچه مشبع گفتی، اما مرا سیری نمی کند. (مرزبان نامه ص 92). - اخضر مشبع، سبز سیر. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). - بیانی مشبع، بیانی وافر و به شرح و مستوفی. - ثوب مشبع، جامۀ سبزرنگ. (دهار). - رجل مشبعالعقل، مرد بسیارعقل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - فصل مشبع، تفصیل طولانی و مفصل. (ناظم الاطباء). ، فتح و ضمه و کسره آنقدر پر خوانده شده که ’الف’ از فتحه و ’واو’ از ضمه و ’یا’ از کسره پیدا شده باشد. (آنندراج). و رجوع به مدخل بعد شود