جدول جو
جدول جو

معنی مشبح - جستجوی لغت در جدول جو

مشبح(مُ شَبْ بَ)
پوست بازکرده و خراشیده شده، گلیم درشت و سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مذبح
تصویر مذبح
جای قربانی کردن، کشتارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبک
تصویر مشبک
شبکه دار مانند پنجره، سوراخ سوراخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبع
تصویر مشبع
اشباع شده، سیر شده، کامل، به طور کامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
آنکه یا آنچه به چیزی تشبیه شود مانند شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبح
تصویر مسبح
کسی که خدا را به پاکی یاد کند، کسی که سبحان الله بگوید، تسبیح کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبع
تصویر مشبع
سیر کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَبْ بَ)
بزغاله با چوب پتفوزبند. منه: المثل تفر من صوت الغراب و تفرس الأسد المشبم، یعنی می ترسی از آواز زاغ و می دری شیر دهان بسته را. در حق شخصی گویند که از امر حقیر بترسد و در کار خطیر اقدام نماید. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَبْ بِ)
آن که پتفوز بر بزغاله می بندد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل مشبوح الذراعین، مرد پهن بازو بزرگ استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِهْ)
مانندشونده. ج، مشبهین
لغت نامه دهخدا
(مُ شَبْ بَهْ)
مثل. مانند. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مانندشده و شبیه شده و مانند. و مشبه به، تشبیه کرده شده به او. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح معانی و بیان) در علم معانی و بیان، آنچه که آن را به چیزی تشبیه کنند. مشبه و مشبه به را طرفین تشبیه گویند. طرفین تشبیه ممکن است هر دو حسی باشند یا هر دو عقلی و یا هر دو مختلف. مراد از حسی آن است که به یکی از حواس درک شود، مثل:
گشت لاله ز خون دیده رخم
شد بنفشه ز زخم دست برم.
مسعودسعد.
گاه ممکن است یکی از طرفین تشبیه هیأتی باشد مرکب از اجزاء حسیه که اجزاء آن محسوس و موجود باشند. ولی هیأت ترکیبی در خارج وقوع نیابد و این را تشبیه خیالی گویند، مانند:
هوا چو بیشۀ الماس گردد از شمشیر
زمین چو پیکر مفلوج گردد از زلزال.
عمعق.
مراد از عقلی آن است که به هیچ یک از حواس محسوس نباشد، مثل تشبیه خرد به جان در این بیت:
خرد همچو جان است زی هوشیار
خرد را چنین خوارمایه مدار.
گاه از طرفین تشبیه یکی عقلی و دیگری حسی است، مانند:
اندیشه به رفتن سمندت ماند
خورشید به همت بلندت ماند.
ازرقی.
به تقسیم دیگر طرفین تشبیه یا هر دو مفردند، مثل:
زمین بر سان خون آلود دیبا
هوا بر سان مشک اندود مشتی.
دقیقی.
و یا هر دو مرکب اند، یعنی هیأت حاصل از چند جزء دیگر تشبیه میشود، مانند:
عنان بر گردن سرخش فکنده
چو دو مار سیه بر شاخ چندن.
منوچهری.
و یا مختلفند، مثل تشبیه خورشید به خون آلوده دزدی که سر از مکمن برآرد در این بیت از منوچهری:
سر از البرز برزد قرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن.
(از آئین سخن تألیف صفا ص 33).
و رجوع به تشبیه شود.
، مشکل شده و مبهم و نامعلوم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، مشوش. درهم. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَبْ بِهْ)
تشبیه کننده. رجوع به تشبیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ش ب و’، پسر که مشابه پدر باشد. (آنندراج) ، پدر فرزند زیرک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت است از اشباء. (منتهی الارب). و به هر دو معنی رجوع به اشباء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
یازیدن آفتاب پرست بر چوب و مانند آن. یقال: تشبح الحرباء علی العود، ای امتد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
لبوءه مشبل، شیر مادۀ بابچگان. (منتهی الارب) (از آنندراج). شیر بابچه. (مهذب الاسماء) : لباءه مشبل، ماده شیر بابچه. (ناظم الاطباء) ، لبوه مشبل، ناقه بابچه، و ناقه را آنگاه مشبل گویند که بچه اش نیرو گیرد و بااو راه رود. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشیح
تصویر مشیح
دلیر، کوشا، رگمند (غیرتمند)
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه های مختلفی از درخت بید اطلاق میشود که دارای شکوفه های معطرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدبح
تصویر مدبح
خانه نشین پای بند به خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذبح
تصویر مذبح
جای قربانی کردن، قربانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبح
تصویر مسبح
تسبیح کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشرح
تصویر مشرح
بیان شده، توضیح داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
مثل و مانند
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز درهم آمده و درهم آمیخته شده، سوراخ سوراخ، غلبه کن، با شبکه، چشمه چشمه تنیده روزنداری توری دارای شبکه (مانند پنجره) سوراخ سوراخ: خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل... (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصبح
تصویر مصبح
کاسه بزرگ جام غار جی بامداد کردن زمان بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
سیر گشته فرجامیده سیر سیر شده، پر شده لبریز مشت (گویش اراکی) سیر کننده، پر کننده سیر کرده شده، فتحه و کسره و ضمه آن قدر پر خوانده شده که از فتحه الف و از کسره یاء و از ضمه واو حاصل گردد، سیر و پر مفصل: و در علم خط اسراری چند که تا این غایت کس اظهار آن نکرده است فصلی مشبع بگویم نظما و نثرا، سیر و پر بطور تفصیل مفصل: موش گفت: این فصل اگرچ مشبع گفتی اما مرا سیری نمیکند. سیرکننده، پرکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مربح
تصویر مربح
((مُ رَ بِّ))
سود ده، نفع بخش، پرسود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذبح
تصویر مذبح
((مَ بَ))
جای قربانی کردن، کشتارگاه، جمع مذابح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشبع
تصویر مشبع
((مُ بَ))
سیر کرده شده، اشباع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشبع
تصویر مشبع
((مُ بِ))
سیر کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشبک
تصویر مشبک
((مُ شَ بَّ))
شبکه دار، سوراخ سوراخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
((مُ شَ بَّ هْ))
مانند شده، تشبیه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصبح
تصویر مصبح
((مُ بِ))
سحرخیز، زیبارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشرح
تصویر مشرح
((مُ شَ رِّ))
تشریح کننده، بیان کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسبح
تصویر مسبح
((مُ سَ بِّ))
تسبیح کننده
فرهنگ فارسی معین