جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مشرح

مشرح

مشرح
کسی که تشریح میکند. (ناظم الاطباء). طبیب تشریح کننده. عالم تشریح کننده اجساد اموات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بیان کننده. شرح و توضیح دهنده چیز یا مطلبی را:
مستحق شرح را سنگ و کلوخ
ناطقی گردد مشرح با رسوخ.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 188)
لغت نامه دهخدا

مشرح

مشرح
شرح شده. بیان شده. توضیح داده شده. روشن کرده: چنانکه بیاورده ام پیش از این سخت مشرح. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 193). و بنده ملطفۀ پرداخته بود مختصر. این مشرح پرداختم تا رای عالی بر آن واقف گردد ان شأاﷲ تعالی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360) ، گوشت پاره شده به درازا بی آن که بعض از بعضی آن را جدا سازد. (محیط المحیط). گوشت کفانیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مشرح

مشرح
فرج زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). شرم زن. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا

مشرف

مشرف
ناظر، اشراف دارنده، در تصوف آنکه خداوند او را بر ضمایر خلق آگاه می کند
مشرف
فرهنگ نامهای ایرانی