محل قوت شامه که در منتهای بینی و مقدم دماغ است در حقیقت این لفظ صیغۀ جمع است که به معنی واحد استعمال یافته ودر استعمال فارسی به تخفیف میم دوم هم خوانده می شود. (از غیاث). موضع قوت شامه و فارسیان به تخفیف استعمال نمایند و در حقیقت این لفظ صیغۀ جمع است که به معنی واحد استعمال یافته. ’مشام’ در اصل ’مشامم’ بود جمع ’مشمم’ که صیغۀ اسم ظرف است از ’شم’ که مصدر است به معنی بوئیدن. پس در صیغۀ واحد و جمع میم را در میم ادغام کرده ’مشم’ و ’مشام’ ساختند. (آنندراج). محل قوه شامه و بینی. (از ناظم الاطباء) : کرده به صدر کعبه در بهر مشام عرشیان خاک درت مثلثی دخمۀ چرخ مجمری. خاقانی. همه حسن من یک به یک هست سلطان من از یک مشام گدا میگریزم. خاقانی. از نسیم قدح مشام فلک چون دهد عطسه عنبر اندازد. خاقانی. فلک مشام کسی خوش کند به بوی مراد که خاک معرکه باشد عبیر و عنبر او. ظهیرالدین فاریابی. و مردم را بواسطۀ جمعیت بعضی از فرزندان سلطان امید انتعاشی پدید می آمد و رایحۀ ارتیاشی به مشام می رسید. (المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه تهران ص 7). لیک آن را بشنود صاحب مشام بر خر سرگین پرست آن شدحرام. مولوی. نیاساید مشام ازطبلۀ عود بر آتش نه که چون عنبر ببوید. سعدی. سرم هنوز چنان مست بوی آن نفس است که بوی عنبر و گل ره نمی برد به مشام. سعدی. صبحی که مشام جان عشاق خوشبوی کند اذا تنفس. سعدی (دیوان چ فروغی ص 361). در مجلس ما عطر میامیز که ما را هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است. حافظ. ازصبا هر دم مشام جان ما خوش میشود آری آری طیب انفاس هواداران خوش است. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 31). بده تا بخوری در آتش کنم مشام خرد تا ابد خوش کنم. حافظ. بوی گل است رابطه گل را به هرمشام نور مه است واسطه مه را به هر بصر. قاآنی
محل قوت شامه که در منتهای بینی و مقدم دماغ است در حقیقت این لفظ صیغۀ جمع است که به معنی واحد استعمال یافته ودر استعمال فارسی به تخفیف میم دوم هم خوانده می شود. (از غیاث). موضع قوت شامه و فارسیان به تخفیف استعمال نمایند و در حقیقت این لفظ صیغۀ جمع است که به معنی واحد استعمال یافته. ’مشام’ در اصل ’مشامم’ بود جمع ’مشمم’ که صیغۀ اسم ظرف است از ’شم’ که مصدر است به معنی بوئیدن. پس در صیغۀ واحد و جمع میم را در میم ادغام کرده ’مشم’ و ’مشام’ ساختند. (آنندراج). محل قوه شامه و بینی. (از ناظم الاطباء) : کرده به صدر کعبه در بهر مشام عرشیان خاک درت مثلثی دخمۀ چرخ مجمری. خاقانی. همه حسن من یک به یک هست سلطان من از یک مشام گدا میگریزم. خاقانی. از نسیم قدح مشام فلک چون دهد عطسه عنبر اندازد. خاقانی. فلک مشام کسی خوش کند به بوی مراد که خاک معرکه باشد عبیر و عنبر او. ظهیرالدین فاریابی. و مردم را بواسطۀ جمعیت بعضی از فرزندان سلطان امید انتعاشی پدید می آمد و رایحۀ ارتیاشی به مشام می رسید. (المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه تهران ص 7). لیک آن را بشنود صاحب مشام بر خر سرگین پرست آن شدحرام. مولوی. نیاساید مشام ازطبلۀ عود بر آتش نه که چون عنبر ببوید. سعدی. سرم هنوز چنان مست بوی آن نفس است که بوی عنبر و گل ره نمی برد به مشام. سعدی. صبحی که مشام جان عشاق خوشبوی کند اذا تنفس. سعدی (دیوان چ فروغی ص 361). در مجلس ما عطر میامیز که ما را هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است. حافظ. ازصبا هر دم مشام جان ما خوش میشود آری آری طیب انفاس هواداران خوش است. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 31). بده تا بخوری در آتش کنم مشام خرد تا ابد خوش کنم. حافظ. بوی گل است رابطه گل را به هرمشام نور مه است واسطه مه را به هر بصر. قاآنی
منزلت، رتبه، پایه، جایگاه جای اقامت در موسیقی ترتیب قرار گرفتن فاصله های پرده، نیم پرده و ربع پرده میان نت های هشت گانۀ یک گام، در موسیقی پرده در تصوف هر یک از مراحل سیر و سلوک که عبارتند از توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا
منزلت، رتبه، پایه، جایگاه جای اقامت در موسیقی ترتیب قرار گرفتن فاصله های پرده، نیم پرده و ربع پرده میان نت های هشت گانۀ یک گام، در موسیقی پرده در تصوف هر یک از مراحل سیر و سلوک که عبارتند از توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا
آشامیدن، پسوند متصل به واژه به معنای آشامنده مثلاً خون آشام، درد آشام، می آشام، نوشیدنی، شربت، برای مثال همه زرّ و پیروزه بد جامشان / به روشن گلاب اندر آشامشان (فردوسی۲ - ۱۷۵)، قوت، خوراک
آشامیدن، پسوند متصل به واژه به معنای آشامنده مثلاً خون آشام، دُرد آشام، می آشام، نوشیدنی، شربت، برای مِثال همه زرّ و پیروزه بُد جامشان / به روشن گلاب اندر آشامشان (فردوسی۲ - ۱۷۵)، قوت، خوراک
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
چَشمیزَک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چَشمَلان، تَشَن، حسب السودان، تَشمیزَج، چَشمَک، چَشوم، چَشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
چیزی فاانبوییدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را بوئیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، نزدیک شدن به یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک شدن. تقول: شاممت الرجل،اذا قاربته و دنوت منه و کذا شاممت العدو، ای قاربت منه حتی یترا، ای الفریقان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نظر کردن. یقال: شامم فلاناً، ای انظر ما عنده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
چیزی فاانبوییدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را بوئیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، نزدیک شدن به یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک شدن. تقول: شاممت الرجل،اذا قاربته و دنوت منه و کذا شاممت العدو، ای قاربت منه حتی یترا، ای الفریقان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نظر کردن. یقال: شامم فلاناً، ای انظر ما عنده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
جمع سم، روزنان سوراخ ها بنموی ها جمع مسم (مسمم) : سوراخها، سوراخهای باریک و ریز که در سراسر پوست بدن وزیر هر بن موی باشد و عرق از آنها بیرون آید جمع مسامات. توضیح بعضی مسام را جمع سم بمعنی سوراخ دانسته اند. یا مسام جسد. سوراخهای بن موی. یا مسام جلد. سوراخهای پوست (بشره) : سیل از اطراف عیون بر طبقات زجاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
جمع سم، روزنان سوراخ ها بنموی ها جمع مسم (مسمم) : سوراخها، سوراخهای باریک و ریز که در سراسر پوست بدن وزیر هر بن موی باشد و عرق از آنها بیرون آید جمع مسامات. توضیح بعضی مسام را جمع سم بمعنی سوراخ دانسته اند. یا مسام جسد. سوراخهای بن موی. یا مسام جلد. سوراخهای پوست (بشره) : سیل از اطراف عیون بر طبقات زجاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته