به معنی آقا و محترم و شریف. (از فرهنگ نظام) ، در تداول عامه، خطاب به اقلیت مسیحی ارامنه و یا آشوریها گفته میشود ونیز در خطاب به فرنگیان و فرنگی مآبان مستعمل است
به معنی آقا و محترم و شریف. (از فرهنگ نظام) ، در تداول عامه، خطاب به اقلیت مسیحی ارامنه و یا آشوریها گفته میشود ونیز در خطاب به فرنگیان و فرنگی مآبان مستعمل است
بخیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ، خرد وافر، غذا و شراب که بس باشد زندگانی را، جائی که آب ایستد در وی، نیکوئی: مافیه مسیک، در وی خیری نیست که بدان رجوع کنند به وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بخیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ، خرد وافر، غذا و شراب که بس باشد زندگانی را، جائی که آب ایستد در وی، نیکوئی: مافیه مسیک، در وی خیری نیست که بدان رجوع کنند به وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). جای روان شدن آب. (غیاث). جای رفتن آب. (از فرهنگ نظام). راه گذر آب هر جا که باشد. (مهذب الاسماء) (دهار). گذرگاه آب. آب کند. راه گذر آب به نشیب. راه گذر هین. رهگذر آب. (زمخشری). محل جریان سیل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). هر جای سیل گیر که سیلاب در آن بگذرد و عبور سیل از آن ممکن باشد. (ناظم الاطباء). معبر سیل. دره. دره ای که سیل در آن رود. راه گذر سیل. سیل گاه. مسیله. بستر سیل. ج، مسائل، مسل، أمسله، مسلان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) : قرمطی چندان کشی کز خونشان تا چند سال چشمه های خون شود در بادیه رنگ مسیل. فرخی. از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن. منوچهری (دیوان ص 76) سیل مرگ از فراز قصد تو کرد تیز برخیز از این مهول مسیل. ناصرخسرو. چشمم مسیل بود ز اشکم شب دراز مردم دراو نخفت و نخسبند در مسیل. مسعودسعد
آب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). جای روان شدن آب. (غیاث). جای رفتن آب. (از فرهنگ نظام). راه گذر آب هر جا که باشد. (مهذب الاسماء) (دهار). گذرگاه آب. آب کند. راه گذر آب به نشیب. راه گذر هین. رهگذر آب. (زمخشری). محل جریان سیل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). هر جای سیل گیر که سیلاب در آن بگذرد و عبور سیل از آن ممکن باشد. (ناظم الاطباء). معبر سیل. دره. دره ای که سیل در آن رود. راه گذر سیل. سیل گاه. مسیله. بستر سیل. ج، مَسائل، مُسُل، أمسِله، مُسلان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) : قرمطی چندان کشی کز خونشان تا چند سال چشمه های خون شود در بادیه رنگ مسیل. فرخی. از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن. منوچهری (دیوان ص 76) سیل مرگ از فراز قصد تو کرد تیز برخیز از این مهول مسیل. ناصرخسرو. چشمم مسیل بود ز اشکم شب دراز مردم دراو نخفت و نخسبند در مسیل. مسعودسعد
نام شهری به جزیره صقلیه مشرف بر تنگه ای به همین نام بین صقلیه و جنوب ایتالیا. این شهر بالغ بر 236000 تن جمعیت دارد و صنایع عمده آن تهیۀ مواد غذائی، چرم سازی و وسائل ساخته شده از چرم است. مسینا. مسینه. (از دائره المعارف کیه) ، نام تنگه ای بین جزیره صقلیه و جنوب ایتالیا ناحیۀ کالابر که بالغ بر 42هزار گز طول دارد. پهنای این تنگه از 3 تا 18هزار گز متفاوت است. این تنگه دو دریای تیرنین و یونین را که از شعبات مدیترانه هستند به هم مربوط میسازد. (از دایره المعارف کیه)
نام شهری به جزیره صِقلیه مشرف بر تنگه ای به همین نام بین صقلیه و جنوب ایتالیا. این شهر بالغ بر 236000 تن جمعیت دارد و صنایع عمده آن تهیۀ مواد غذائی، چرم سازی و وسائل ساخته شده از چرم است. مسینا. مسینه. (از دائره المعارف کیه) ، نام تنگه ای بین جزیره صقلیه و جنوب ایتالیا ناحیۀ کالابر که بالغ بر 42هزار گز طول دارد. پهنای این تنگه از 3 تا 18هزار گز متفاوت است. این تنگه دو دریای تیرنین و یونین را که از شعبات مدیترانه هستند به هم مربوط میسازد. (از دایره المعارف کیه)
مرکّب از: مس + ین، پسوند نسبت، از مس. از جنس مس. ساخته شده از مس. (ناظم الاطباء)، مسی. مسینه. و رجوع به مسی و مسینه شود: زر ندیدستی که بی قیمت شود چون بینداییش با چیزی مسین. ناصرخسرو. ستوری مسین دید در پیکرش یکی رخنه با کالبد درخورش. نظامی. ، به رنگ مس. مسی رنگ
مُرَکَّب اَز: مس + ین، پسوند نسبت، از مس. از جنس مس. ساخته شده از مس. (ناظم الاطباء)، مسی. مسینه. و رجوع به مسی و مسینه شود: زر ندیدستی که بی قیمت شود چون بینداییش با چیزی مسین. ناصرخسرو. ستوری مسین دید در پیکرش یکی رخنه با کالبد درخورش. نظامی. ، به رنگ مس. مسی رنگ
جامه ای که به هنگام شنا به تن کنند. (فرهنگ فارسی معین). لباس نرم و چسبان که قسمتی از اندام را پوشاند و در حمام و شنا و هنگام ورزش آن را مردان و زنان به کار برند. (از لاروس)
جامه ای که به هنگام شنا به تن کنند. (فرهنگ فارسی معین). لباس نرم و چسبان که قسمتی از اندام را پوشاند و در حمام و شنا و هنگام ورزش آن را مردان و زنان به کار برند. (از لاروس)