در شواهد زیرین بر وزن ’طوسی’ آمده است و مراد همان موسی (موسا) موسی بن عمران است: موسی ّ زمان را تو یکی شهره عصائی وانکه نشناسند که حضمان عقلااند. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق، ص 248). حیدر عصای موسی دور است و تازه روی اسلام را به موسی دور از عصا شده ست. ناصرخسرو. وندر حریر سبز ستبرقها سیب و بهی چو موسی و هارون است. ناصرخسرو. یکی میشی که اکنون می نشاید مگر موسی پیغمبر شبانت. ناصرخسرو. زهی به تقویت دین نهاده صد انگشت مآثر ید بیضات دست موسی را. انوری. موسی ام کانی انالله یافتم نور پاک و طور سینا دیده ام. خاقانی. کای مادر موسی معانی فارغ شو و فاقذ فیه فی الیم. خاقانی. موسی استاده و گم کرده ز دهشت نعلین ارنی گفتنش از نور تجلا شنوند. خاقانی. موسی و سامری شود گاو و بره بپرورد آب خضر برآورد آینۀ سکندری. خاقانی. یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر. خاقانی. چون موسیم شجر دهد آتش چه حاجتست کاتش زنه به وادی ایمن درآورم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 242). چون بود سیمرغ جانش آشکار موسی از دهشت شود موسیجه وار. عطار. ور نه کی کردی به یک چوبی هنر موسیی فرعون رازیر و زبر. مولوی. حس خشکی دید کز خشکی بزاد موسی جان پای در دریا نهاد. مولوی. موسیا آداب دانان دیگرند سوخته جان و روانان دیگرند. مولوی. آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمد. سعدی. - موسی بره گیر، کنایه از آفتاب است به برج حمل، چنانکه سلیمان ماهی گیر، بودن اوست به برج حوت. (انجمن آرا) ابن جعفر بن محمد باقر کرمانشاهی الاصل حائری المنشاء و المسکن. از فقهای امامی شیعه بود و در سال 1340 هجری قمری در حائر (حسینی) درگذشت. او راست: ’تحقیق الاحکام’ در فقه. (از اعلام زرکلی ج 8 چ 2 ص 270). و رجوع به الذریعه ج 3 ص 481 و نیز رجوع به موسی بن یسار شود نوادۀ بایدوخان (694 هجری قمری) و یازدهمین از ایلخانان ایران است که پس از ارپاگاون به سلطنت رسیده و از شوال تا 14 ذی الحجه سال 736 هجری قمری سلطنت کرده است. رجوع به تاریخ عمومی ایران از مرحوم عباس اقبال و نیز رجوع به موسی خان شود ابن ابی عفان، مکنی به ابوفارس ملقب به المتوکل علی الله بیست و یکمین از امرای بنی مرین در مراکش (در سال 786 هجری قمری). (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 50 و معجم الانساب زامباور ص 122 ج 1 شود ابن اسماعیل منقری تبوذکی، مکنی به ابوسلمه، او را از آن روی تبوذکی گویند که قومی از اهل تبوذک به خانه اش فرود آمدند یا بدان جهت که وی خانه ای در تبوذک خریده بود. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ابومسلمه موسی... شود ابن هارون الاصم ملقب به بنی (ب ن ن ی ی) محدث بود. (از یادداشت مؤلف)
در شواهد زیرین بر وزن ’طوسی’ آمده است و مراد همان موسی (موسا) موسی بن عمران است: موسی ّ زمان را تو یکی شهره عصائی وانکه نشناسند که حضمان عقلااند. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق، ص 248). حیدر عصای موسی دور است و تازه روی اسلام را به موسی دور از عصا شده ست. ناصرخسرو. وندر حریر سبز ستبرقها سیب و بهی چو موسی و هارون است. ناصرخسرو. یکی میشی که اکنون می نشاید مگر موسی پیغمبر شبانت. ناصرخسرو. زهی به تقویت دین نهاده صد انگشت مآثر ید بیضات دست موسی را. انوری. موسی ام کانی انالله یافتم نور پاک و طور سینا دیده ام. خاقانی. کای مادر موسی معانی فارغ شو و فاقذ فیه فی الیم. خاقانی. موسی استاده و گم کرده ز دهشت نعلین ارنی گفتنش از نور تجلا شنوند. خاقانی. موسی و سامری شود گاو و بره بپرورد آب خضر برآورد آینۀ سکندری. خاقانی. یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر. خاقانی. چون موسیم شجر دهد آتش چه حاجتست کاتش زنه به وادی ایمن درآورم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 242). چون بود سیمرغ جانش آشکار موسی از دهشت شود موسیجه وار. عطار. ور نه کی کردی به یک چوبی هنر موسیی فرعون رازیر و زبر. مولوی. حس خشکی دید کز خشکی بزاد موسی جان پای در دریا نهاد. مولوی. موسیا آداب دانان دیگرند سوخته جان و روانان دیگرند. مولوی. آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمد. سعدی. - موسی بره گیر، کنایه از آفتاب است به برج حمل، چنانکه سلیمان ماهی گیر، بودن اوست به برج حوت. (انجمن آرا) ابن جعفر بن محمد باقر کرمانشاهی الاصل حائری المنشاء و المسکن. از فقهای امامی شیعه بود و در سال 1340 هجری قمری در حائر (حسینی) درگذشت. او راست: ’تحقیق الاحکام’ در فقه. (از اعلام زرکلی ج 8 چ 2 ص 270). و رجوع به الذریعه ج 3 ص 481 و نیز رجوع به موسی بن یسار شود نوادۀ بایدوخان (694 هجری قمری) و یازدهمین از ایلخانان ایران است که پس از ارپاگاون به سلطنت رسیده و از شوال تا 14 ذی الحجه سال 736 هجری قمری سلطنت کرده است. رجوع به تاریخ عمومی ایران از مرحوم عباس اقبال و نیز رجوع به موسی خان شود ابن ابی عفان، مکنی به ابوفارس ملقب به المتوکل علی الله بیست و یکمین از امرای بنی مرین در مراکش (در سال 786 هجری قمری). (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 50 و معجم الانساب زامباور ص 122 ج 1 شود ابن اسماعیل منقری تبوذکی، مکنی به ابوسلمه، او را از آن روی تبوذکی گویند که قومی از اهل تبوذک به خانه اش فرود آمدند یا بدان جهت که وی خانه ای در تبوذک خریده بود. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ابومسلمه موسی... شود ابن هارون الاصم ملقب به بنی (ب ُ ن ن ی ی) محدث بود. (از یادداشت مؤلف)
استره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (نصاب الصبیان). ج، مواسی (مؤنث و گاهی مذکر آید). (ناظم الاطباء). حلاق. تیغ. تیغ دلاکی که بدان سر تراشند. عربی استره است که بدان موی سر تراشند. (از غیاث) (از آنندراج) : به موسی ̍ کهن عمر کوته امید سرش کرد چون دست موسی سپید. سعدی (بوستان). ، طرف اعلای خود آهنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
استره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (نصاب الصبیان). ج، مواسی (مؤنث و گاهی مذکر آید). (ناظم الاطباء). حلاق. تیغ. تیغ دلاکی که بدان سر تراشند. عربی استره است که بدان موی سر تراشند. (از غیاث) (از آنندراج) : به موسی ̍ کهن عمرِ کوته امید سرش کرد چون دست ِ موسی سپید. سعدی (بوستان). ، طرف اعلای خود آهنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
آب نه شیرین ونه شور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آبی که نه شور باشد نه شیرین. (ناظم الاطباء). آبی به میان خوش و شور. (مهذب الاسماء). آبی که میان خوش وشور باشد. (دهار) ، آب که دست بدان رسدو تشنه سیراب شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آبی که دست بدان رسد، آبی که تشنه را سیراب کند. (ناظم الاطباء) ، هرچه فرونشاند سوزش تشنگی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). هرچه فرونشاند تشنگی را. (ناظم الاطباء) ، آب روشن شیرین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آب صاف شیرین. (ناظم الاطباء) ، فادزهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حجرالبادزهر. تریاق. (اقرب الموارد). پای زهر. (مهذب الاسماء). پادزهر. (دهار). پازهر
آب نه شیرین ونه شور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آبی که نه شور باشد نه شیرین. (ناظم الاطباء). آبی به میان خوش و شور. (مهذب الاسماء). آبی که میان خوش وشور باشد. (دهار) ، آب که دست بدان رسدو تشنه سیراب شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آبی که دست بدان رسد، آبی که تشنه را سیراب کند. (ناظم الاطباء) ، هرچه فرونشاند سوزش تشنگی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). هرچه فرونشاند تشنگی را. (ناظم الاطباء) ، آب روشن شیرین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آب صاف شیرین. (ناظم الاطباء) ، فادزهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حجرالبادزهر. تریاق. (اقرب الموارد). پای زهر. (مهذب الاسماء). پادزهر. (دهار). پازهر
پارچه ای که از پنبه و ابریشم بافند، (ناظم الاطباء)، پارچه ای است محرمات و چارخانه و ریزخط، (لغات دیوان نظام قاری) : دندان از دو رسته بخیۀ پیوسته و زبان از سوزندان سوسی، (دیوان نظام قاری ص 134)
پارچه ای که از پنبه و ابریشم بافند، (ناظم الاطباء)، پارچه ای است محرمات و چارخانه و ریزخط، (لغات دیوان نظام قاری) : دندان از دو رسته بخیۀ پیوسته و زبان از سوزندان سوسی، (دیوان نظام قاری ص 134)
منسوب به مجوس، مغ و آتش پرست است که پیرو زردشت باشد. (منتهی الارب). آتش پرست و پیرو زرتشت. ج، مجوس. (ناظم الاطباء). واحد مجوس. (از آنندراج). مغ. موغ. گبر. آتش پرست. فردی از مجوس. آنکه به دین مجوس است. ج، مجوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اربعین شان را ز خمسین نصارا دان مدد طیلسان شان را ز زنار مجوسی ده نشان. خاقانی. باب نوزدهم در ذکر یهودیان ومجوسیان به قم و نواحی آن. (تاریخ قم ص 18). و رجوع به مجوس شود
منسوب به مجوس، مغ و آتش پرست است که پیرو زردشت باشد. (منتهی الارب). آتش پرست و پیرو زرتشت. ج، مجوس. (ناظم الاطباء). واحد مجوس. (از آنندراج). مغ. موغ. گبر. آتش پرست. فردی از مجوس. آنکه به دین مجوس است. ج، مجوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اربعین شان را ز خمسین نصارا دان مدد طیلسان شان را ز زنار مجوسی ده نشان. خاقانی. باب نوزدهم در ذکر یهودیان ومجوسیان به قم و نواحی آن. (تاریخ قم ص 18). و رجوع به مجوس شود
افسوسی. مسخره. مستهزء. هزال. دلقک. (یادداشت بخط مؤلف) : به بخشش نباشد ورا دستگاه فسوسی بخواند بزرگش، نه شاه. فردوسی. مر مؤذن را چون نانی دشوار دهی ؟ مر فسوسی را دینار جز آسان ندهی. ناصرخسرو. گفت تا اکنون فسوسی بوده ام وز طمع در چاپلوسی بوده ام. مولوی
افسوسی. مسخره. مستهزء. هزال. دلقک. (یادداشت بخط مؤلف) : به بخشش نباشد ورا دستگاه فسوسی بخواند بزرگش، نه شاه. فردوسی. مر مؤذن را چون نانی دشوار دهی ؟ مر فسوسی را دینار جز آسان ندهی. ناصرخسرو. گفت تا اکنون فسوسی بوده ام وز طمع در چاپلوسی بوده ام. مولوی