معنی مسوس مسوس(مُ سَوْ وِ) سوس درافتاده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شپشه زده. کرم خورده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کاری آراسته و زینت داده شده. (از منتهی الارب)درختی که کرم را می پروراند. (ناظم الاطباء) لغت نامه دهخدا