جدول جو
جدول جو

معنی مسوخ - جستجوی لغت در جدول جو

مسوخ(مُ)
جمع واژۀ مسخ. صورت برگردانیده ها. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، مسوخات. (یادداشت مرحوم دهخدا). در روایات است که حمدونه، خوک، فیل، گرگ، موش، سوسمار، خرگوش، طاوس، دعموص، مارماهی، سرطان، سنگ پشت، وطواط، عنقاء، روباه، خرس، یربوع و خارپشت جزء مسوخ باشند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، زشت ها. و رجوع به مسخ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلوخ
تصویر مسلوخ
در علم عروض ویژگی زحافی که در آن فاعلاتن به فاع تغییر یابد، سلخ، حیوانی که پوستش را کنده باشند، پوست کنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسول
تصویر مسول
اغوا کننده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممسوخ
تصویر ممسوخ
آنکه صورت وی برگردیده و زشت شده باشد، مسخ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسور
تصویر مسور
دارای النگو یا دستبند، زینت یافته، آراسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسوخ
تصویر رسوخ
نفوذ کردن، ثابت و استوار شدن، پابرجا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
نسخ شده، از بین برده شده، رد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسود
تصویر مسود
سیاه کننده، کنایه از نویسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسوغ
تصویر مسوغ
گوارا شده، روا و جایز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موسخ
تصویر موسخ
چرکین، ریمناک، چرک آلود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَ)
مسوخ. رجوع به مسوخ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آن که صورت وی برگردانیده شده و مسخ شده باشد. (ناظم الاطباء). صورت برگردانیده شده و بدترشده. (آنندراج) ، لعین. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، اسب کم گوشت سرین. (آنندراج) : فرس ممسوخ، اسب کم گوشت سرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) جزئی از فروع افاعیل و آن ’فاع’ است از رکن فاعلاتن. فاع را فاعلاتن مسلوخ خوانند، یعنی پوست بیرون کشیده، و بعضی عروضیان این زحاف را مسخ خوانده اند، و جزو را ممسوخ گفته. و این اسم بدین زحاف لایقتر است. (المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص 49)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دارویی است مانند نی و بنددار. (ناظم الاطباء). نباتی است مثل نی بنددار قابض و مقوی اعضا و نیکوکن رنگ روی و مسمن بدن و منقی رحم. ذرور آن برای قطع نزف الدم جراحات و رویانیدن گوشت مؤثر است. (از منتهی الارب) (از آنندراج). گیاهی است که از یک ریشه شاخه های بسیار دارد و میوه آن به اندازۀ دانه نخود است وقتی پخته شود سیاه گردد. (از اقرب الموارد). در لغت بمعنی انابیب است و در لهجۀ عامیانه اسپانیا آنرا اینیشلا (ای نیش تلا) نامند و آن بر دو گونۀ صغیر و کبیر باشد. (از مفردات ابن بیطار). دم اسب. ذنب الحصان. ذنب الفرس. ذنب الخیل. کنیاث. حشیشه الطوخ. آت قویروغی. امشوخ. (فرهنگ گیاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسوخ
تصویر تسوخ
در گل افتادن در لای فرو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
جای دستبند دارای سوار دارنده دستبند: . . و ساق و ساعد ما را بعادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند
فرهنگ لغت هوشیار
هیچیده بر افتاده از میان رفته نیست کرده شده از بین برده، باطل کرده شده نسخ گردیده، (اصول) رفع حکم ثابت قبلی است بواسطه حکمی دیگر که وارد بر آن میشود (دستور ج 3 ص 356)، بعقیده اهل تناسخ روحی که پس از مردن جسمی داخل جسم دیگر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسخ
تصویر موسخ
چرکین آهیت چرکین چرک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفسوخ
تصویر مفسوخ
شکسته و جدا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلخ
تصویر مسلخ
جائی که در آن گوسفند را پوست میکنند، کشتارگاه، سلاخ خانه
فرهنگ لغت هوشیار
پوست کنده حیوانی که پوستش را کنده باشند پوست کنده: در حال خداوند تعالی حمالی را بدرخانه وی فرستاد با یک خروار آرد و یک حمال دیگر با یک مسلوخ و یک حمال دیگر باروغن و انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدنی پرواسیدنی، جمع مسح، پلاس ها میانراه ها دارویی که بوسیله آن بدن را مسح کنند (بحرالجواهر) آنچه که بهنگام مالیدن آن ببدن در مالش مبالغه نکنند، جمع مسوحات
فرهنگ لغت هوشیار
خون بریانی گونه ای زناج در زمان کانایی (جاهلیت)، سیاه کرده سیاه کننده، نویسنده سیاه کرده شده، نوشته شده. سیاه سیاه کننده، نویسنده: مسود این ورق - عفاالله عنه ماسبق - در درسگاه دین پناه مولانالله قوام - المله والدین عبدالله... بکرات و مرات که بمذاکره رفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوغ
تصویر مسوغ
جایز شده، روا، گوارا شده
فرهنگ لغت هوشیار
رخنه کردن، فرو رفتن، پابرجایی، سپری شدن، استواری ثابت و استوار شدن پا بر جای گردیدن، استواری پابرجایی ثابت، نفوذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
بویه دان خیره سر عطردان خیره سر خودرای، جمع مسوفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسول
تصویر مسول
آغازنده، فریبنده فریبنده و اغوا کننده، جمع مسولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوم
تصویر مسوم
نشان و علامت گذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیخ
تصویر مسیخ
چهره بر گشته، شتافرید، گول، گوشت بی مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروخ
تصویر مروخ
روغن مالیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
لاغر سرین: اسپ، ویشتک (مسخ شده) انسانی که بصورت حیوان تبدیل شده، تبدیل شده (هر چیز)، آنکه صورت وی بصورتی بدتر و زشت تر بدل شده، فاع را از فاعلاتن مسلوخ خوانند - یعنی پوست بیرون کشیده - و بعضی عروضیان این زحاف را مسخ خوانده اند و جزو را ممسوخ گفته و این اسم بدین زحاف لایق تراست (المعجم. مد. چا. 40: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممسوخ
تصویر ممسوخ
((مَ))
مسخ شده، تغییر شکل و صورت داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسوخ
تصویر رسوخ
((رُ))
ثابت و استوار شدن، نفوذ، رخنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسول
تصویر مسول
((مُ سَ وِّ))
فریبنده و اغوا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
((مِ وَ))
عطردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلخ
تصویر مسلخ
کشتارگاه
فرهنگ واژه فارسی سره