جدول جو
جدول جو

معنی مسهب - جستجوی لغت در جدول جو

مسهب
(مُ هَِ)
فراخ رو. (منتهی الارب) (آنندراج) : فرس مسهب، اسب فراخ قدم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مرد بسیارگوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مرد بسیارگوی و پرحرف. (ناظم الاطباء). بسیارگوی. (مهذب الاسماء). مسهب
لغت نامه دهخدا
مسهب
(مُ هََ)
مدهوش شده از گزیدگی مار، گونۀ برگردیده از بسیاری محبت و یا از ترس و یا از بیماری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چاه به ریگ رسیده. (از منتهی الارب) ، مرد بسیارگوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مرد بسیارگوی و پرحرف. (ناظم الاطباء). بسیارگوی. (مهذب الاسماء). مسهب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسیب
تصویر مسیب
(پسرانه)
آزاد شده، بر حال خود گذاشته شده، نام یکی از سه برادری که در بخارا پول رایج قرون اولیه هجری راسکه زدند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
راه و روش، طریقه، هر یک از فرقه ها و گرایشات دینی با مجموعه ای از آیین ها و آموزه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسهل
تصویر مسهل
ویژگی غذا یا دارویی که معده و روده ها را پاک کند و لینت بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسهد
تصویر مسهد
کم خواب، بی خواب، بیدار مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبب
تصویر مسبب
سبب شونده، سبب ساز، باعث، علت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
زراندود، طلاکاری شده، زرکوبی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبب
تصویر مسبب
سبب شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَیْ یَ)
ستور گذاشته شده بر سر خود. (از منتهی الارب) (آنندراج). بر سر خود گذاشته شده. (ناظم الاطباء) : صبی مسیب، طفل بدون محافظ و بدون نگاهبان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
ناقه و زن بچه مرده یا ناتمام افکنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مسلّب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مسلّب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لِ)
ماده شتر و یا زن بچه مرده یا ناتمام افکنده. مسلب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مسلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یِ)
نعت فاعلی از تسییب. رجوع به تسییب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یَ)
نام یکی از سه برادری که در بخارا در قرون اولیۀ هجری پول رایج آن زمان را که درهم نامیده میشد سکه میزدند. (دو برادر دیگر یکی محمد و دیگری غطریف نام داشت). سکه هائی که این سه برادر ضرب مینمودند به نام خودشان معروف به ود که به ترتیب درمهای مسیبیه، محمدیه و غطریفیه می نامیدند. (از احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 70-71)
ابن علس بن مالک بن عمرو بن قمامه. شاعر جاهلی و خال اعشی میمون. اسمش را زهیر و کنیه اش را ابوفضه گفته اند. دیوان شعری دارد که چندین تن جداجدا گرد کرده اند. (از منتهی الارب) (از الاعلام زرکلی) (از ابن الندیم ص 224)
نام پدر سعید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
نام وادئی است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
نعت فاعلی ازاسقاب، نزدیک و قریب: منزل مسقب. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، بعید، از اضداد است. (منتهی الارب). و رجوع به اسقاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
بسیارگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد پرحرف بسیارگوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
اسب کم اصل. (منتهی الارب). اسب هجین. مشهب. (از اقرب الموارد). اسب کم اصل و هجین. (ناظم الاطباء) ، رجل مسهم الجسم، مرد لاغر در عشق. (منتهی الارب). مرد لاغر از عشق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
مسقاب. ناقۀ نرزاینده. (منتهی الارب) ، مادر ’سقب’ که نوزاد شتر باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَهَْ هََ)
چادر خطدار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بردی چون سوفار تیر نگار کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ بَ)
تأنیث مسهب: بئر مسهبه، چاهی که از بسیاری ریگ آب ندهد، چاه مغاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چاهی دورفرود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موهب
تصویر موهب
بخشش و عطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهب
تصویر منهب
اسپ تیز تک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضهب
تصویر مضهب
بریان نیم پخته، گوشت تکه تکه
فرهنگ لغت هوشیار
بیدار گشته، بیدار بیدار شده، بیدار: نوز نبرداشتست مار سر از خواب نرگس چون گشت چون سلیم مسهد. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
شکم نرم کننده، دوائی که رطوبات عروق و اعضا دیگر را بسوی امعا کشد و از روده بیرون کند، کار کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسهم
تصویر مسهم
پر چانه پر گوی چادر راهراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبب
تصویر مسبب
سبب سازنده، موثر، علت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
راه، روش، طریقه، کیش زر اندود کننده طلا کاری و تذهیب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسهل
تصویر مسهل
((مُ هِ))
هرچیزی که باعث شکم روی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسهد
تصویر مسهد
((مُ سَ هَّ))
بیدار، کم خواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسبب
تصویر مسبب
((مُ سَ بِّ))
باعث، علت، سبب شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
((مُ ذَ هَّ))
زر اندود شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
((مَ هَ))
دین، آیین، راه، روش، جمع مذاهب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
آیین، کیش
فرهنگ واژه فارسی سره