جدول جو
جدول جو

معنی مسنج - جستجوی لغت در جدول جو

مسنج
(مُ سَنْ نَ)
خطدار: برد مسنج. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسنج
تصویر بسنج
خشکی پوست صورت، لکه ای که در چهرۀ انسان پیدا می شود، کک مک، کلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
دندان ساز، دندان پزشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسند
تصویر مسند
تکیه گاه، کنایه از مقام و مرتبه. نوعی بالش بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسند
تصویر مسند
اسناد داده شده، نسبت داده شده
در علوم ادبی گزاره
حدیثی که به گویندۀ آن اسناد شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشنج
تصویر مشنج
مگس سبز رنگ، مژمژ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ نی ی)
سیراب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ)
خشکی و داغی باشد که بر روی و اندام مردم افتد و آن را به عربی کلف خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 78) ، سوزانیدن. محترق ساختن. رجوع به سوختن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَنْ نَ)
شترمرغ نر. (منتهی الارب). ظلیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ)
آن که حرف زند در هر حق و باطل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که حرف زند در حق و باطل. (ناظم الاطباء) ، مرد بلیغ فصیح. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
مسهک. گذرگاه باد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وَ)
گلیم گردکرده: کساء مسوج، گلیمی که آن را گرد کرده باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِنْ نَ)
تأنیث مسن. بزاد برآمده. (مهذب الاسماء). زن پیر
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَهْ)
کره بسته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : خبز مسنه، نان کره بسته. (ناظم الاطباء). کفک زده
لغت نامه دهخدا
(مُسَنْ نِ)
تیزکننده و روشن و تابان کننده کارزار و مانند آن، آراسته کننده و نیکوکننده سخن را، راست کننده نیزه را بسوی کسی. (از منتهی الارب) ، دندانپزشک. دندانساز، سنت گذار. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَ)
شتر گذاشته شده که سوار نشوند آن را، هر چیز خرپشته کرده، مانند قبر و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرپشته ای. (یادداشت مرحوم دهخدا) : قبر مسنم، گور بلند با خرپشته. (دهار). گوری بلند. (مهذب الاسماء). بیت مسنم، خانه خرپشته. (مهذب الاسماء) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
قماربازی ناشایسته. (ناظم الاطباء). بازی قمار. (شعوری) ، لاف. (ناظم الاطباء). لاف. گزاف. (از شعوری) ، تلاق وبظر. (ناظم الاطباء). لحم زائد فرج زنان. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
اسبی که از دیگر اسبان سبقت گیرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، مسانف
لغت نامه دهخدا
(مَ نُوو)
سیراب. (ناظم الاطباء). رجوع به مسنوه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
هر چیز که بر آن تکیه کرده شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بالش بزرگ. (دهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسنج
تصویر بسنج
خشکی پوست صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسج
تصویر منسج
کارخانه بافندگی کار چوب
فرهنگ لغت هوشیار
مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند. دزد راهزن، خل ابله
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که بر آن تکیه کرده شود روزگار، زمانه، اسناد شده نسبت داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنگ
تصویر مسنگ
بازی ناشایسته، بازی قمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
دنداپزشک، دندانساز دندان پزشک دندانساز، جمع مسنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنه
تصویر مسنه
مونث مسن زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مشته: ابزار تو پالی برای کوفتن چرم، ابزاری در پنبه زنی، دسته تیغ، چغانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسنج
تصویر کسنج
پارسی تازی گشته کشنج کشنگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسنج
تصویر عسنج
شترمرغ: نر شتر خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسند
تصویر مسند
((مَ نَ))
نسبت داده شده، چیزی که به آن تکیه شود، یکی از ارکان اصلی جمله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
((مُ سَ ن ِّ))
دندان پزشک، دندان ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشنج
تصویر مشنج
((مِ شَ))
مشنگ، مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسنج
تصویر بسنج
((بِ سَ))
کک و مک، خشکی و لکه ای که روی صورت انسان پیدا شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسند
تصویر مسند
((مَ نَ))
تکیه گاه، بالش بزرگ، مقام، مرتبه، فرشی گرانبها که بالای اطاق می افکندند و بزرگان بر آن جلوس می کردند
فرهنگ فارسی معین