شنیده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شنوده. (آنندراج). شنیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به گوشم قوت مسموع و سامع بسازد نغمۀ بربط شنیدن. (منسوب به ناصرخسرو). - از قرار مسموع (به قرار مسموع) ، بطوریکه شنیده شده. ، قابل استماع. سزاوار شنیدن وگوش دادن و برآوردن. (ناظم الاطباء). قابل قبول و پذیرفتن: آنگاه انابت مفید نباشد نه راه بازگشتنی مهیا و نه عذر تقصیرات خواستن مسموع. (کلیله ودمنه). - مسموع القول، مسموع الکلمه. که قولش قابل قبول و پذیرفتن است. - ، که گفتارش مطاع است. - مسموع الکلمه، مسموع القول. و رجوع به ترکیب مسموع القول شود
شنیده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شنوده. (آنندراج). شنیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به گوشم قوت مسموع و سامع بسازد نغمۀ بربط شنیدن. (منسوب به ناصرخسرو). - از قرار مسموع (به قرار مسموع) ، بطوریکه شنیده شده. ، قابل استماع. سزاوار شنیدن وگوش دادن و برآوردن. (ناظم الاطباء). قابل قبول و پذیرفتن: آنگاه انابت مفید نباشد نه راه بازگشتنی مهیا و نه عذر تقصیرات خواستن مسموع. (کلیله ودمنه). - مسموع القول، مسموع الکلمه. که قولش قابل قبول و پذیرفتن است. - ، که گفتارش مطاع است. - مسموع الکلمه، مسموع القول. و رجوع به ترکیب مسموع القول شود
بعیر مدموع، شتر که بر رخسارۀ او دمع یا دماع باشد. (منتهی الارب). شتری که زیر چشم وی داغ کرده شده باشد. (ناظم الاطباء). که بر مجرای دمع و آب شیب رخسارش داغ نهاده باشند. موسوم بالدمع. (از اقرب الموارد)
بعیر مدموع، شتر که بر رخسارۀ او دمع یا دماع باشد. (منتهی الارب). شتری که زیر چشم وی داغ کرده شده باشد. (ناظم الاطباء). که بر مجرای دمع و آب شیب رخسارش داغ نهاده باشند. موسوم بالدُمُع. (از اقرب الموارد)
طمع کرده شده. (غیاث) (آنندراج). با آز و با رشک و حریص و آزمند. (ناظم الاطباء) : و در دکان فلان طباخ خاتم خود را رهن مقداری طعام کردیم، مطموع آنکه به ارسال آن حکم فرمایند. (از نامۀ ملک ظاهر بندقدار به ابقاخان از حبیب السیر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
طمع کرده شده. (غیاث) (آنندراج). با آز و با رشک و حریص و آزمند. (ناظم الاطباء) : و در دکان فلان طباخ خاتم خود را رهن مقداری طعام کردیم، مطموع آنکه به ارسال آن حکم فرمایند. (از نامۀ ملک ظاهر بندقدار به ابقاخان از حبیب السیر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کشته شده به زهر. (ناظم الاطباء) (غیاث). زهرداده شده. (از منتهی الارب). زهرداده. (دهار). زهرخورانیده، زهرخورده. (ناظم الاطباء). زهر در بدن درآمده. کسی که او زهر خورده باشد. (آنندراج) ، زهردار: طعام مسموم، طعام که زهر دارد. (ناظم الاطباء). طعام زهرکرده. (از منتهی الارب) (آنندراج). زهرآلود. زهرآگین. سم دار. به زهر آلوده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گروهی گفتند مرغی چند بریان نزدیک وی بردند و مسموم بود. بخورد از آن و مرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 433). چون خمرۀ شهد مسموم است که چشیدن آن کام خوش کند، لیکن عاقبت به هلاکت کشد. (کلیله و دمنه). نشاید برد سعدی جان ازاین کار مسافر تشنه و جلاب مسموم. سعدی. ، باد گرم زده. سام زده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سموم زده. (دهار) : یوم مسموم، روز باد گرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). روزی که در آن باد گرم آید. (مهذب الاسماء) : روزی مسموم، روزی که در او باد گرم آید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، درد گرفته: بعیر مسموم، اشتری دردگرفته. (مهذب الاسماء)
کشته شده به زهر. (ناظم الاطباء) (غیاث). زهرداده شده. (از منتهی الارب). زهرداده. (دهار). زهرخورانیده، زهرخورده. (ناظم الاطباء). زهر در بدن درآمده. کسی که او زهر خورده باشد. (آنندراج) ، زهردار: طعام مسموم، طعام که زهر دارد. (ناظم الاطباء). طعام زهرکرده. (از منتهی الارب) (آنندراج). زهرآلود. زهرآگین. سم دار. به زهر آلوده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گروهی گفتند مرغی چند بریان نزدیک وی بردند و مسموم بود. بخورد از آن و مرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 433). چون خمرۀ شهد مسموم است که چشیدن آن کام خوش کند، لیکن عاقبت به هلاکت کشد. (کلیله و دمنه). نشاید برد سعدی جان ازاین کار مسافر تشنه و جلاب مسموم. سعدی. ، باد گرم زده. سام زده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سَموم زده. (دهار) : یوم مسموم، روز باد گرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). روزی که در آن باد گرم آید. (مهذب الاسماء) : روزی مسموم، روزی که در او باد گرم آید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، درد گرفته: بعیر مسموم، اشتری دردگرفته. (مهذب الاسماء)